چکیده
درسهای موجود به علت روشهای غلط در انتقال علم اهدافی که برای تحصیل آنها درنظرگرفته شده است را تأمین نمیکند. لذا برای دستیابی به اهداف تحصیلی هر علم بازنگری در روشهای موجود انتقال علم و جایگزینی آن با روش اصولی و صحیح آن ضروری است. لذا نیازمند روش آموزشی که مبتنی بر آموزههای دین باشد احساس میشود. بر این اساس در این مقاله با رویکرد منطقی- فلسفی و با روش کتابخانهای در جمعآوری اطلاعات و روش تحلیل مفهومی در تحلیل اطلاعات پس از تحلیل وجودی تدریس تا ذرات بنیادین آن و تبیین راهبرد اصلی تدریس بر اساس آیه دعوت، الگوریتم اجرایی آنرا بیان خواهیم کرد.
کلمات کلیدی
تدریس، راهنمایی، تفکر، نیاز، رفع نیاز، کشف، عمل، اراده.
مقدمه (چرایی تدریس)
افرادی که قصد شروع تحصیل را دارند برای خود هدفی را از تحصیل درنظر گرفتهاند تا با علومی که کسب میکنند به آن هدف برسند. به عنوان مثال شخصی که رشته مکانیک را انتخاب میکند، هدفش این است که تعمیرکار یا سازنده خودرو بشود، همچنین کسی که رشته پزشکی را انتخاب میکند، هدفش این است که مردم بیمار را درمان کند. یا شخصی که وارد حوزه علمیه میشود، هدفش این است که نظر خدا را در رابطه با موضوعات مبتلابه جامعه به دست بیاورد و آن را ترویج کند.
اما آیا همه این افراد به هدف و مقصود خود میرسند؟ چه اتفاقی میافتد که بعضی به این هدف میرسند و بعضی نه؟ چرا با پدیده بیکاری جوانان تحصیلکرده مواجه هستیم و مدیران و صاحبان مشاغل به آنها اعتماد نمیکنند و از دانش آنها بهره نمیبرند؟ چرا حوزویان و طلاب علوم دینی در انجام رسالت خود که فهم و تفهیم دین است کوتاهی میکنند و توانایی اجتهاد ندارند؟
قطعا شبکهای از علل و عوامل در بروز این وضعیت نقش داشته است. اما یکی از مشکلاتی که باعث بروز چنین مشکلاتی شده است و سهم بسزایی را به خود اختصاص داده است، قطعا روش اشتباه انتقال علم به علمآموزان است. «بهترین متنها اگر صحیح آموزش داده نشوند، قدرت تغییر در افکار و رفتار را نخواهند داشت، اما یک متن عادی با یک تدریس روشمند، میتواند سطحی از تعادل و مطلوبیت را ایجاد کند»[1]
اگر میخواهیم به اهداف خود در انتقال علم دست پیدا کنیم، بازنگری در روش آموزش و جایگزینی آن با روش اصولی و صحیح آن ضروری خواهد بود به گونهای که اگر این اتفاق نیافتد، خط انتقال معارف قطع خواهد شد و علوم به نسل بعدی انتقال پیدا نخواهد کرد.
بر این اساس نیازمند به روش صحیح و اصولی آموزشی هستیم که مبتنی بر آموزههای دین باشد و خلأ آن احساس میشود.
در این مقاله سعی شده است تا به این نیاز پاسخ داده بشود و روش صحیح تدریس مبتنی بر آموزههای دین ارائه بشود.
نگرشها (چیستی تدریس)
ماهیت تدریس
تدریس یعنی «راهنمایی علمآموز(مبنای انسانشناسی) برای انجام تفکری(مبنای معرفتشناسی و روش شناسی) که اطلاعات(مبنای علمشناسی) لازم برای رفع یک نیاز را کشف کند و به عمل تبدیل کند»[2]
مفاهیم به کار رفته در این تعریف، راهنمایی، علمآموز، تفکر، اطلاعات، نیاز، رفع نیاز، کشف، عمل و تبدیل اطلاعات به عمل میباشد.
تا این مفاهیم واضح نشوند، مفهوم تدریس روشن نخواهد شد لذا در ادامه به تعریف این مفاهیم خواهیم پرداخت.[3]
راهنمایی
راهنمایی یعنی فراهم کردن مقدمات تفکر و زمینهسازی برای به فعلیت رسیدن قوه تفکر.[4]
تفکر یک قوه انسانی است که باید به فعلیت برسد. این قوه زمانی به فعلیت خواهد رسید که زمینهها و مقدمات لازم آن شکل گرفته باشد. لذا کار یک استاد فراهم کردن مقدمات و زمینههای به فعلیت رسیدن این قوه است.
با توجه به این توضیح نقطه ارتباط تدریس با تربیت نیز مشخص خواهد شد. به این صورت که تربیت زمینهسازی برای به فعلیت رساندن قوای انسانی میباشد و از آنجا که یکی از قوای انسان، قوه تفکر است، جزئی از تربیت زمینهسازی برای به فعلیت رساندن قوه تفکر خواهد بود. لذا یک مربی موفق یک استاد موفق و یک استاد موفق یک مربی موفق میباشد
تفکر
مرحوم مظفر در کتاب المنطق فکر را اینگونه تعریف میکنند: «تفکر انجام عملیات عقلانی در معلومات موجود به خاطر دستیابی به مطلوب است و به عبارت دیگر تفکر حرکت عقل بین معلوم و مجهول است.»[5]
ایشان در ادامه این تعریف را اینگونه توضیح میدهند که: «عقل انسان هنگامی که با مشکل و مجهولی مواجه میشود و تشخیص میدهد که این مشکل جزء کدام قسم از مشکلات و مجهولات است، عقلش به معلوماتی که نزد انسان موجود است و مناسب با این نوع مشکل است پناه میبرد و بین آنها میگردد تا معلوماتی که مرتبط با مشکل است را پیدا کند. پس از اینکه معلومات مرتبط با نوع مشکل را پیدا کرد، عقل این معلومات را کنار یکدیگر قرار میدهد تا توسط آنها مشکل و مجهول را حل و معلوم کند.»[6]
و در نهایت مراحل فکر را به ترتیب ذیل بیان میکنند:
- مواجهه با مشکل (مجهول)
- شناخت نوع مشکل
- حرکت عقل از مجهول به معلومات موجود(ذاهبه)
- حرکت عقل بین معلومات برای به دستآوردن معلومات مناسب با مشکل (دائره)
- حرکت عقل از معلومات مناسب با مشکل به سمت مطلوب و مجهول(راجعه) [7]
در ادامه مراحل تفکر را به زبان ساده و در قالب دو مثال تببین میکنیم.
تطبیق مراحل تفکر بر تصور آب
1- مواجهه بامشکل(نقطه شروع)
فرض کنید یک زیستشناس می خواهد مقالهای در رابطه با آب بنویسد و درآن به این مساله پاسخ بدهدکه «آب چیست؟ چه خواص وآثاری دارد؟». منتهی در تعریف آب با مشکل مواجه شده است وتوانایی ارائه تعریف جامع ومانعی از آب را ندارد. اتفاقا شنیده است که شما روش تعریف را در منطق فراگرفتهاید. لذا نزد شما میآید تا به او درتعریف آب کمک کنید. شما چه میکنید؟
۲- شناخت نوع مشکل
در این مرحله شما باید به کمک این زیستشناس مشخص کنید که آب زیرمجوعه کدامیک ازجامدها، مایعها وگازها است؟
۳- ذاهبه
در این مرحله شما باید به کمک این زیستشناس مشخص کنیدکه علاوه بر آب دیگر چه مایعاتی وجود دارد؟
به کمک او این مایعات را لیست کنید. مثلا اسید، آبپرتقال ووو
۴- دائره
در این مرحله باید به کمک این زیستشناس خصوصیات وآثار تکتک این مایعات را لیست کنید و تا جایی این کاررا انجام بدهید که یک خصوصیت و شاخصهای درآب پیداکنیدکه در دیگر مایعات وجود نداشته باشد.
مثلابررسی کنیدکه اسید چه خصوصیاتی دارد و چه خصوصیتی در اسید وجود دارد که درسایر مایعات وجود ندارد؟ یا اینکه تمام خصوصیات آبپرتقال را بررسی کنید تا خصوصیتی را در آن پیدا کنیدکه در سایر مایعات وجود ندارد. یا اینکه وجهامتیاز آب چیست؟
مثلا به این نتیجه میرسیدکه وجه امتیاز آب «بیبو، بیرنگ و بیمزه بودن»است.
۵- راجعه:
در این مرحله باید وجوه اشتراک آب با سایر مایعات را با وجهامتیاز و افتراق آن با سایر مایعات ترکیب کنید.(وجهاشتراک+ وجهامتیاز= تعریف آب)
مثلا: مایع+ بیبو، بیرنگ و بیمزه = آب مایعی بیبو، بیرنگ وبیمزه است
تطبیق مراحل تفکر بر تصدیق خداوند حکیم است
- مواجهه بامشکل(نقطه شروع):
فرض کنیددردهه اول محرم برای تبلیغ به دانشگاه رفتیدوبه خاطر سخنرانی عالمانه وزیبایی که داشته ایدمقبولیت وجایگاهی نزددانشجویان واساتیددانشگاه پیداکرده اید.به همین خاطر دانشجویان واساتیددانشگاه بحث وگفتگوباشماراارزشمندمی دانندوفکرمی کنندشمامی توانیدبه سوالات آنان پاسخ قانع کننده بدهید.دانشجویان یکی یکی سوالات خودرامطرح می کنندوپاسخ قانع کننده ازشمادریافت می کنند.دراین بین یکی ازشمامی پرسدکه چراخداوندحکیم است؟چرامسلمانان بایدزیردست باشندومستکبران که بااومخالفت می کننداین همه ازانواع واقسام امکانات برخوردارباشند؟واقعاجایگاه این امکانات ونعمات دنیایی این است که دراختیار کافران ومستکبران باشدیااینکه دراختیارمسلمانان؟درراه عزت واعتلای جایگاه کافران خرج شودیادرراه عزت واعتلای جایگاه مسلمانان؟
- شناخت نوع مشکل:
دراین مرحله شمابایدبررسی کنیدکه قضیه«خداوندحکیم است»ازحیث هیئت وماده چه نوع قضیه ای است؟وچه علمی متکفل بحث ازاین گذاره است؟اگرخواسته باشیم پاسخ سوال «چراخداوندحکیم است؟»راپیداکنیم بایددرچه علمی به دنبال آن بگردیم؟
این قضیه اصطلاحا قضیه حملیه است،علم کلام متکفل پاسخ به این سوال است.
- ذاهبه:
دراین مرحله شمابایدبه سراغ منابعی که حاوی اطلاعات هستندبروید.
منابع اطلاعاتي به صورتهاي مختلف وجود دارند: تجربیات ومشاهدات خود، اشخاص (صاحبان تجربه و مشاهدهكنندگان+ صاحبنظران)، تصاوير (عكس و فيلم= مواد بصري)، گفتارها (گفتگوها، مصاحبهها، سخنرانيها= مواد سمعي)، اشياء، اماكن، و نوشتارها (كتاب، مقاله، سند، يادداشت، لوح و تابلو، ميكروفيلم)، چندرسانهايها (سيديها و نرمافزارها)
به عنوان مثال برای پاسخ به این سوال می توانیدبه کتاب آموزش عقائدمراجعه کنیدوپاسخ خودرادرآن بیابیدیابه استادعقائدخودمراجعه کنیدتاشمارادریافتن استدلال راهنمایی کند.
- دائره:
دراین مرحله شما باید:
1- موضوع قضیه حملیه رادرجایگاه حداصغرقراردهیدومحمول قضیه حملیه رادرجایگاه حداکبرقراردهید.
2- تمامی محمولات که قابل حمل وقابل سلب ازحداصغروحداکبرهستندوتمامی موضوعاتی که حداصغروحداکبر قابل حمل وسلب ازآنهاهستندراشناسایی کنید.
ازبین محمولاتی که قابل حمل برحداصغروحداکبر هستندمحمولی که درایندومشترک است راپیداکنید.
به عنوان مثال:
- خداوندرادرجایگاه حداصغرقراردهیدوحکیم رادرجایگاه حداکبر.
- بررسی کنیدکه چه محمولاتی قابل حمل وسلب برحداصغروحداکبراست وحداکبر وحداصغرقابل حمل وسلب ازچه موضوعاتی است؟(مثلا:علم،بی نیازی،عدالت وووبرخداوندقابل حمل است وجهل،نیازمندی،ظلم وووازخداوندقابل سلب است)(مثلا:حکمت قابل حمل برعلم،بی نیازی،قدرت،اراده ووواست حکیم قابل سلب ازجهل،ظلم ووواست.)
- ازبین محمولات وموضوعاتی که قابل حمل برحداکبر وحداصغروحداکبروحداکبرقابل حمل برآن است محمول وموضوعی که بین ایندومشترک است راپیداکنید(مثلا:علم)
- راجعه:
چینش صغری وکبری
یعنی اینکه بگویید:خداوندعلیم است.علیم حکیم است.پس خداوندحکیم است.
اطلاعات
اطلاعات در لغت:
علم یعنی: دانستن، اگاهی، ادراک، معرفت. علم نقیض جهل است. علم یعنی ادراک حقیقت یک چیز[8]
اطلاعات در اصطلاح:
علم دارای معانی اصطلاحی گوناگونی است که ذیلا به آنها اشاره میشود:
- مطلق فهم و آگاهی (اعم از علم حصولی و علم حضوری)
- علم حصولی (اعم از تصور و تصدیق)
- تصدیق (اعم از تصدیق ظنی و تصدیق جزمی)
- تصدیق جزمی (اعم از تصدیق جزمی مطابق با واقع و تقصدیق جزمی غیر مطابق با واقع(جهل مرکب))
- جزم مطابق با واقع
- جزم مطابق با واقع زوالناپذیر (هیچ شبهه و اشکالی به این علت که جزم (معلول) همراه با دلیل (علت) خود است توان از بین بردن آنرا ندارد)
- تصورات کلی (معقولات)
- قضیه ترکیبی (قضیه تحلیلی، قضیهای است که محمول آن در معنای موضوعش هست؛ یعنی اگر موضوع را معنا کنیم محمول از آن استخراج میشود)
- مجموعهای از قضایای متناسب (مقصود مجموعه قضیههایی که مناسبتی بین آنها در نظر گرفته شده، هرچند قضیههای شخصی و خاص باشند)
- مجموعه قضایای کلی متناسب (اعم از علوم حقیقی و اعتباری)
- علوم حقیقی (علوم غیر قراردادی)
- علوم تجربی (مجموعهای از قضیههای کلی حقیقی که از راه تجربه حسی و مشاهده به دست آمدهاند.)[9]
- علم حضوری
اطلاعات در اصطلاح این مقاله
مقصود از علم در اصطلاح این مقاله، علم به معنای سیزدهم آن یعنی خصوص علم حضوری است.
مشهور حکماء علم را به «حصول صوره الشیء عندالعقل» تعریف کردهاند، اما از آنجا که این تعریف جامع علم حضوری و مانع علم حصولی نیست[10]، مفهوم علم نیازمند به تعریف بهتر و دقیقتری از تعریف مشهور است؛ لذا تعریف بهتر «حضور مجرد عند مجرد» است و تعریف دقیقتر «حضور شیء لشیء» است [11] و به عبارت دیگر علم، «اتحاد روح با لایههای فوقانی وجودِ اشیاء در سلسله مراتب هستی »[12] است
محسنات این تعریف:
- جامعیت و مانعیت؛ جامع است زیرا شامل علم حضوری میشود و مانع است زیرا شامل علم حصولی نمیشود
- دلالت بر تجرد علم[13]
- دلالت بر تجرد عالم؛ عالم نیز مجرد است
طبق این دیدگاه علم فرآیندی است در درون، که بیرون را برای شما کشف میکند. علم از بالا به پایین است نه از پایین به بالا. علم از بیرون نیست. یعنی اینگونه نیست که از خارج بیاید در من. علم اون موقعی است که نفس مجرد من با یک موجود مجرد ارتباط برقرار میکند و به واسطه احاطهای که آن موجود مجرد بر موجود دیگر دارد، به آن موجود دیگرعلم پیدا خواهیم کرد؛ این کتاب در عالم تجرد یک حقیقتی دارد، من با اون حقیقت مرتبط میشوم و به واسطه احاطهای که آن حقیقت مجرد به کتاب و خصوصیات مادی آن دارد، به خصوصیات مادی کتاب، رنگ کتاب ،شکل کتاب ووو پی میبرم. مشائین میگفتند که حس از عالم خارج منفعل میشود و کلی میشود در صورتی که علامه طباطبایی برعکس نظر مشاء را مطرح میکنند.
نیاز
تعریف نیاز
«نیاز خلأیی در وضع موجود است که به قوه تعلق می گیرد و توسط قوای نفسانی[14] به فعلیت می رسد»
به عنوان مثال مایتحلل خلأیی در بدن است که به غذای بالقوه تعلق می گیرد و توسط قوه غاذیه به فعلیت می رسد.[15]
در ادامه به توضیح جنس و فصل این تعریف می پردازیم:
خلأ
نیاز یک امر عدمی است و امور عدمی توسط مقایسه دو امر وجودی انتزاع می شوند؛ پس نیاز توسط مقایسه دو امر وجودی انتزاع شده است.
یکی از این دو امر وجودی وضع موجود است و دیگری فعلیت قوه است
به عنوان مثال نیاز به غذای بالقوه از مقایسه بدن تحلیل رفته و بدن + بدل مایتحلل انتزاع می شود.
ان قلت: نیاز یک کیف نفسانی است و مثل محبت و غم و قصه ووو نه یک امر عدمی. به عنوان مثال وقتی می خواهیم نیازی را مطرح کنیم، گفته میشود: «نسبت به فلان شیء احساس نیاز میکنم» یعنی نیاز یک نوع حس درونی و یک نوع کیف نفسانی می باشد نه یک امر عدمی
قلت: اگر نیاز یک کیف نفسانی باشد، در جایی که به یک شیء واقعا نیاز داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمی کنیم نیاز صدق نمی کند؛ چرا که نیاز یک کیف نفسانی است و در جایی که واقعا نیاز به یک شیء داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمی کنیم کیف نفسانی وجود ندارد
به عنوان مثال انسانی که در زندگی خود آرامش ندارد ولی نسبت به این موضوع احساس نیاز نمی کند طبق تعریف شما این آدم نیاز به آرامش ندارد یا انسانی که گرسنه است ولی به خاطر بیماری نسبت به غذا احساس نیاز نمی کند نیاز به غذا ندارد.
در صورتی که در واقع اینگونه نیست. در جایی که به یک شیء واقعا نیاز داریم لکن نسبت به آن احساس نیاز نمی کنیم نیاز صدق می کند.
انسانی که در زندگی خود آرامش ندارد ولی نسبت به این موضوع احساس نیاز نمی کند واقعا نیاز دارد یا انسانی که گرسنه است ولی به خاطر بیماری نسبت به غذا احساس نیاز نمی کند نیاز به غذا دارد
پس نیاز یک کیف نفسانی نیست
وضع موجود
این قوه که توسط قوای نفسانی به فعلیت میرسد، یک جوهر قائم به خود نیست، بلکه یک عرض و قائم به موضوعی است که حامل آن می باشد، موضوعی را که حامل آن می باشد ماده و وضع موجود می نامیم«کل حادث زمانی مسبوق بقوه و ماده تحملها»
به عنوان مثال بدنی که تحلیل رفته، وضع موجود، ماده و حامل غذای بالقوه است
فعلیت و قوه
«وجود الشیء فی الاعیان بحیث یتریتب علی آثاره المطلوبه منه یسمی فعلاو یقال: ان وجوده بالفعل و امکانه الذی قبل تحققه یسمی قوه، ویقال: ان وجوده بالقوه»[16]
به عنوان مثال غذایی که هضم میشود و جزئی از بدن میشود و آثار بدن را از خود بروز میدهد، به فعلیت رسیده است و همین غذا قبل از هضم بالقوه جزئی از بدن انسان میباشد
شاخص نیاز
از آنجا که ممکن است آدم نسبت به بعضی چیزهایی که نیاز ندارد احساس نیاز کند و به عبارت دیگر نیاز کاذب داشته باشد یا نسبت به چیزهایی که نیاز دارد احساس نیاز نکند، لازم است شاخص و معیاری برای نیاز ارائه شود تا انسان بر اساس آن معیار نیازهایی را که حس میکند ارزیابی کند. اگر منطبق بر آن شاخص بود بفهمد نیازش واقعی است و اگر منطبق بر آن نبود متوجه بشود نیازی که حس کرده است کاذب و غیر مطابق با واقع بوده است.
از آنجا که شاخصها لوازم بین بالمعنی الاخص تعاریف هستند و تابعی از نوع نگاه ما به مفاهیم هستند این شاخصها را باید از تعریف نیاز به دست بیاوریم
در تعریف نیاز گفته آمد که «نیاز خلأیی در وضع موجود است که به قوه تعلق میگیرد و توسط قوای نفسانی به فعلیت میرسد»
با توجه به تعریف نیاز شاخص نیاز شاخص سه بعدی ذیل است:
- نیاز توسط قوای نفسانی به فعلیت میرسد
- نیاز به یک قوه تعلق میگیرد
- نیاز یک امر عدمی است لذا امور وجودی نیاز نیستند
یعنی نیاز آنچیزی است که این سه شاخص بر آن قابل تطبیق باشد و الا اگر حتی یکی از این سه شاخص قابل تطبیق بر آن نباشد، آنچیز نیاز نخواهد بود.
رفع نیاز
«رفع نیاز» عبارت است از «به فعلیت رسیدن یک قوه»؛ به عنوان مثال مایتحلل خلأیی در بدن است که به غذای بالقوه تعلق می گیرد و توسط قوه غاذیه به فعلیت می رسد در اینجا مایتحلل، نیاز است و غذای بالقوه، غذایی است که وارد معده میشود و شبیه جسم انسان نیست و غذای بالفعل، غذایی است که توسط قوه غاذیه شبیه جسم انسان و بدل مایتحلل میشود. در این مثال فرآیند تبدیل غذای بالقوه به غذای بالفعل رفع نیاز است.
تذکر: با توجه به تعریف نیاز تعبیر «رفع نیاز» یک تعبیر مجازی و با مسامحه میباشد زیرا نیاز چیزی نیست تا قابل رفع باشد. به عبارت دیگر وقتی گفته میشود «نیازش را برطرف کرد» این قضیه یک «قضیه عدمی» است[17]
کشف
کشف همان علم است، یعنی اتحاد روح با لایههای فوقانی وجودِ اشیاء در سلسله مراتب هستی و علم حضوری به آن.
عمل
عمل یا رفتار عبارت است از فعل و انفعالات جسم انسان؛ روابطی که جسم انسان با سایر موجودات هستی برقرار میکند، رفتار نام دارد.
تبدیل اطلاعات به عمل
تبدیل اطلاعات به عمل یک فرآیند است. اطلاعات زمانی به عمل تبدیل میشود که این مراحل طی شود. این مراحل عبارتند از:
- تصور فعل
- تصدیق به فایده فعل
- ایجاد شوق و انگیزه نسبت به فعل
- اراده انجام فعل
- انجام فعل[18]
هنگامی که موجود دارای اراده (حیوان و انسان) فعلی را انجام میدهد، پنج مرحله طی خواهد شد تا این فعل صورت میگیرد. به عنوانن مثال هنگامی که انسان آبی مینوشد یا غذایی میخورد یا کتابی را مطالعه میکند، قبل از شکلگیری و صدور این فعل ابتدا انسان این فعلی که میخواهد انجام بدهد را تصور میکند. یعنی در ذهن خود «خوردن آب» را تصور میکند. سپس میسنجد که «آیا این خوردن آب برای من فائده دارد یا خیر؟» در صورتی که پاسخ به این مسأله مثبت بود و به این نتیجه رسید که «خوردن آب برای من مفید است» نسبت به خوردن آب انگیزه پیدا خواهد کرد و نسبت به آن مشتاق خواهد شد؛ سپس اراده میکند که آب بخورد و در نهایت «عمل و رفتار» که فعل و انفعالات جسمانی انسان است صورت میگیرد و جسم انسان با آب رابطه برقرار میکند و آب خورده میشود.
نتیجه گیری
با توجه به تعریفی که از مفاهیم راهنمایی، علمآموز، تفکر، اطلاعات، نیاز، رفع نیاز، کشف، عمل و تبدیل اطلاعات به عمل ارائه شد، تعریف تفصیلی تدریس عبارت است از: «تدریس زمینه سازی برای به فعلیت رسیدن فرآیند تبدیل مجهولات به معلومات در علمآموز است تا علمآموز بتواند آن قسمت از روح متحد شده با لایههای فوقانی وجودِ اشیاء در سلسله مراتب هستی که برای به فعلیت رساندن قوایش لازم است را به فعل و انفعالات جسمانی تبدیل کند.
منابع
- قرآن کریم
- تحف العقول
- غررالحكم آمدي
- محاسن برقي
- اصول کافی
- راهنمای تدریس با اقتباس از نگرش اسلام به علم و علمآموزی؛ شیخ عبدالحمید واسطی؛ انتشارات موسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام؛ چاپ سوم؛ بهار 1392.
- المقرر فی شرح منطق المظفر؛ السیدرائد الحیدری؛ انتشارات ذوی القربی؛ چاپ پنجم؛ سال 1432 ه.ق
- نهایه الحکمه؛ انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)؛ چاپ هفتم؛ پاییز 1392
- درآمدی بر معرفتشناسی؛ دروس استاد غلامرضا فیاضی؛ مرتضی رشایی و احمدحسین شریفی؛ انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)؛ چاپ ششم؛ تابستان 1396
-
راهنمای تدریس با اقتباس از نگرش اسلام به علم و علمآموزی؛ شیخ عبدالحمید واسطی؛ انتشارات موسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام؛ چاپ سوم؛ بهار 1392؛ صفحه 15. ↑
-
راهنمای تدریس؛ صفحه155 ↑
-
از آنجا که مفهوم علمآموز بدیهی است، نیازمند به توضیح نمیباشد. ↑
-
این زمینهسازی اعم است از اینکه صرفا اطلاعات به مخاطب منتقل شود، بدون هیچ ترتیبی و بدون هیچ نظم خاصی و اینکه این اطلاعات با طرح مسأله و فرصت برای تفکر فردی، گروهی و نقد نظریات علمآموزان به آنها منتقل شود. ↑
-
اجراء عملیّه عقلیّه فی المعلومات الحاضرّه لأجل الوصول إلی المطلوب» و المطلوب هو العلم بالمجهول الغائب. وبتعبیر آخر أدق ان الفکر هو: «حرکّه العقل بین المعلوم و المجهول»؛ المقرر، صفحه 32 ↑
-
وتحلیل ذلک: أن الانسان إذا واجه بعقله المشکل (المجهول) وعرف انه من أی أنواع المجهولات هو، فزع عقله إلی المعلومات الحاضرّه عنده المناسبّه لنوع المشکل، وعندئذ یبحث فیها ویتردد بینها بتوجیه النظر إلیها، ویسعی إلی تنظیمها فی الذهن حتی یؤلف المعلومات التی تصلح لحل المشکل، فإذا استطاع ذلک ووجد ما یؤلفه لتحصیل غرضه تحرک عقله حینئذ منها إلی المطلوب، أعنی معرفّه المجهول وحل المشک؛ المقرر، صفحه 32 ↑
-
فتمر علی العقل – إذن – بهذا التحلیل خمسّه أدوار:
1. مواجهّه المشکل (المجهول).
2. معرفّه نوع المشکل، فقد یواجه المشکل و لا یعرف نوعه.
3. حرکّه العقل من المشکل إلی المعلومات المخزونّه عنده.
4. حرکّه العقل – ثانیاً – بین المعلومات، للفحص عنها وتألیف ما یناسب المشکل ویصلح لحله.
5. حرکّه العقل – ثالثاً – من المعلوم الذی استطاع تألیفه مما عنده إلی المطلوب. (المقرر صفحه 33) ↑ -
راهنمای تدریس؛ صفحه 32 ↑
-
درآمدی بر معرفتشناسی؛ صفحه 54 الی 63 ↑
-
طبق نظر علامه طباطبایی حقیقت علم، علم حضوری است و علم حصولی اصلا علم نیست و اعتباری ذهنی است که در ادامه از آن بحث خواهیم کرد. ↑
-
نهایه الحکمه، مرحله 11، فصل اول، صفحه 921. ↑
-
راهنمای تدریس؛ صفحه 35 ↑
-
حصول(وجود) شیئی برای شیئی دو گونه است. یک وقت اون شیء حاصل شده بالقوه است و یک وقت بالفعل است؛ اگر بالقوه باشد، اینجا حضور صدق نمیکند چون حضور یعنی تمام آن شیء بالفعل حاضر باشد. و اگر بالفعل باشد، اینجا وجودش حضور دارد، حضور یعنی تمام آن وجود هست و غیبتی در کار نیست. حصول یا همراه با غیبت است یا همراه با غیبت نیست به حصولی که همراه با غیبت نیست، حضور گفته میشود. به عبارت دیگر حضور مختص به مجردات است و چون بخشی از شیء مادی بالفعل نیست و فقط بخشی از آن بالفعل است. لذا حاضر نیست. آن صورت علمیه را ثابت کردیم که مجرد است و وقتی مجرد است یعنی بالفعل است و وقتی بالفعل است یعنی حاضر است. وقتی حضور میگوییم تجرد از آن فهمیده میشود زیرا موجود مادی نمیتواند حاضر باشد و فقط موجود مجرد میتواند حاضر باشد. ↑
-
در رابطه با «قوای نفسانی» حدود پنج الی شش کتابی که نگاه شد، تعریفی از آن ارائه نشده بود ↑
-
تعریف قوه غاذیه: «غاذیه قوه ای است که ماده ای را از خارج وارد جسم گیاه و حیوان و انسان می شود، ولی شبیه جسم نیست و به آن غذای بالقوه گویند، به ماده ای شبیه جسم آنها، یعنی به غذای بالفعل تبدیل می کند.» (درآمدی به نظام حکمت صدرایی، جلد سوم، ص 166) ↑
-
نهایه الحکمه، انتشارات موسسه امام خمینی (ره)، جلد سوم، صفحه754 ↑
-
گاها ذهن عدم مضاف(عدم العله) را حمل بر عدم مضاف دیگری(عدم المعلول) می کند. به این صورت که به دو وجود(وجود العله و وجود المعلول) عدم را اضافه می کند. در نتیجه دو عدم متمایز می شوند.(عدم العله و عدم المعلول) سپس همانگونه که دو وجود مضاف الیه بر یکدیگر حمل می شوند(وجود العله عله لوجود المعلول) یکی از دو عدم مضاف را بر دیگری حمل می کند و قضیه ای عدمی تشکیل می دهد.(عدم العله، عله لعدم المعلول) به این قضیه عدمی «قضیه عدمیه» گفته می شود. این قضایا مجاز عقلی می باشد. و ذهن اضطرارا و غیر ارادی چنین قضایایی را تولید می کند. (نهایه الحکمه، مرحله اول، فصل چهارم) ↑
-
تحرّك منّا له مبادي خمسّه إذ لا بدّ للمراد *** تصور بغايّه تصديق فمن نزوعيّه التشويق *** ثم عقيب الشوق عزم صمما تحريك ما في العضلات اختتما
ثمّ أردنا تعديد المبادي التي لكل حركّه إراديّّه فقلنا: ( تحرك) إراديّ ( منّا له مبادي خمسّه إذ لا بدّ للمراد تصوّر) أي لا بدّ من تصوّرنا للمراد أوّلا ثم ( بغايّه تصديق) أي لا بدّ ثانيا من التصديق بفائدّه ذلك المراد ( فمن نزوعية) أي القوّه الشوقيّه فإنّها تسمّى نزوعيّه أيضا كما تسمّى باعثّه أيضا ( التشويق) ثالثا ( ثمّ عقيب الشوق) إذا أكّد ( عزم صمما) رابعا و هو الإرادّه ثمّ ( تحريك ما) أي قوّّه ( في العضلات اختتما) خامسا فعند ما استوفى جميع المبادي تحققت الحركة. ↑