ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺰرگ داروﻳﻦ ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﻋﻠﻢ اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ آﻣﻮﺧﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎي آفرینشﻫﺎي ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ، ﺣﻴﺎت را ﻫﻤﭽﻮن ﭘﻴﻮﺳﺘﺎري درك ﻛﻨﻴﻢ و ارﺗﺒﺎط ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻧﻮران را ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ دریابیم. ﺑﺪﻳﻦ ﺳﺎن در ﻳﻚ ﺳﻮي اﻳﻦ ﭘﻴﻮﺳﺘﺎر ﺣﻴﻮاﻧﺎﺗﻲ ﻗﺮار میﮔﻴﺮﻧﺪ ﻛﻪ دﺷﻮار ﺑﺘﻮان اﺣﺴﺎس و ﺗﻔﻜﺮ را در آﻧﺎن ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻛﺮد و در اﻧﺘﻬﺎي دﻳﮕﺮ ﭘﺴﺘﺎﻧﺪاران ردهي ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﻗﺮار دارﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻓﺮﻫﻨﮓ دﺳﺖ یابیدهاند. ﺑﺮرﺳﻲﻫﺎي نظامﻣﻨﺪ سدهی ﺑﻴﺴﺘﻢ دربارهی پستانداران ردهی ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﻪ روﺷﻨﻲ ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ اﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻲ ﭼﻮن ﻧﻮﻋﺪوﺳﺘﻲ و ﻫﻤﻴﺎري در ﻣﻴﺎن فرهنگ های متنوع ﺷﻤﭙﺎﻧﺰه ﻫﺎ ﺑﻴﺶ از دﻳﮕﺮ اﻧﻮاع اﻣﺎ ﻛﻤﺘﺮ از اﻧﺴﺎنﻫﺎﺳﺖ.
ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻣﺸﺘﺮﻛﺎت ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻬﻲ را در صورتهای اوﻟﻴﻪي ﺗﻔﻜﺮ و آﻓﺮﻳﻨﺶ فرهنگهای ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن در ﻣﻴﺎن اﻳﻦ ﭘﺴﺘﺎﻧﺪاران ﺑﻪ اﺛﺒﺎت رﺳﺎﻧﺪه اﺳﺖ. ﺑﻲ آﻧﻜﻪ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ ﻫﻤﻪ مشترکات ﻓﺮاوان ﻣﻴﺎن همه حیوانات را انکار کنیم ﻻزم اﺳﺖ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﺷﻮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻣﺸﺨﺼﻪ در اﻧﺴﺎنها اوج تازهای ﻳﺎﻓﺘﻪ است.
پيچيدگي و تنوع استفاده از ابزارها اگر چه در بسياري از فرهنگهاي پستانداران خويشاوند انسان به اثبات رسيده است اما در انسان ابعادي عظيم يافته و شتابان رو به گسترش ميرود. انسان اندامهاي خود را به واسطه ماشينآلاتي كه به كار ميگيرد امتداد ميبخشد و در همكنشي با متغيرهاي محيط پيراموني، ساختارهاي ذهني و حتي مغز خويشتن را متحول ميسازد تا با محيط طبيعي و اجتماعي متغير سازگار شود. در برخي حيوانات اين پاسخ به پيدايش گونهاي جديد با اندامهايي كم و بيش متفاوت و به انقراض برخي گونهها ميانجامد.
اما انسان كار و فعاليت خود را در همكنشي با طبيعت و جامعه دروني ميسازد و بدين سان هم محيط را دگرگون ميسازد و هم طبيعت ويژهي خود را تغيير ميدهد. اين رمز تداوم نوع انسان است و در سايهي پويايي فعاليت و طبيعت غالب او ميتوان رسوبهاي شكلهاي پيشين فعاليت و انديشهي طبيعي و اجتماعي را همزمان مشاهده كرد. در انسان انديشه و ابزار بازسازي ميشود؛ ابزارها و مفاهيم ناكارآمد و كهنه را دور ميريزند، و انديشهها و ابزارهاي تازهاي و به همراهشان طبيعتي نوين در انسان بازآفريني ميشود.