تغییر در علوم اسلامی

تصویر سردبیر

سردبیر

سردبیر

آنچه خواهید خواند...

/ 5. تعداد رای:

برای ثبت امتیاز، اولین نفر باشید.

درک آینده از رهگذر درک تغییر به دست می آید. زمانی می توانیم به درک بهتری از آینده دست یابیم که درک بهتری از تغییرات پیدا کنیم؛ چرا که آینده چیزی خواهد بود که متفاوت با زمان حال می باشد و آنچه اهمیت دارد، تصور کردن و درک کردن همین تغییرات است. البته این به این معنا نیست که هیچ چیزی در آینده ثابت نخواهد بود، بلکه بسیاری از موارد ثابت خواهند بود و تغییری نخواهند کرد ولی درک موارد ثابت، همسانی آینده با زمان حال و یا گذشته را نشان خواهد داد و نکته متفاوتی از آینده را به ما خاطر نشان نخواهد کرد. به همین خاطر برای اینکه بتوانیم به درک تفاوت های آینده با زمان حال و گذشته دست یابیم، نیازمند درک تغییرات احتمالی آینده هستیم. شناخت تغییرات، سنگ بنای اصلی در شناخت آینده می باشد. و مطالعه آینده یعنی مطالعه تغییرات احتمالی پیش رو.

در این فصل به شناخت اصل تغییر در علوم اسلامی می پردازیم و در فصل بعدی تغییرات احتمالی آینده را مرور خواهیم کرد. در این فصل ابتدا مروری بر شناخت ماهیت تغییر در علوم اسلامی خواهیم داشت. در این قسمت تحلیلی از ساختار تغییر در علوم اسلامی ارائه خواهیم داد. با مروری بر نظرات و دیدگاه هایی که سعی در ساختاربندی تحلیل تغییر در علوم و به ویژه علوم اسلامی داشته اند، درکی از ساختار تغییر به دست خواهد آمد. به عبارت دیگر «وقتی که از تغییر در علوم اسلامی سخن می گوییم، از چه چیزی سخن می گوییم؟»، تغییر در علوم اسلامی شامل چه ابعادی از علم می شود؟ چه چیزهایی ممکن است تغییر کند؟ و چه سطحی از تغییرات می تواند رخ بدهد؟ این بخش در پاسخ به این سوالات خواهد بود. در نهایت یک مدل اولیه برای ساختاربندی درک ما از تغییر در علوم اسلامی ارائه خواهد شد. این مدل، یک مدل اولیه است، تا مقدمه ای باشد برای پیامدسنجی تاثیرات پیشران ها بر علوم اسلامی. به عبارت دیگر مقصود ما در اینجا از ارائه مدل، صرفا ایجاد ساختاری برای تسهیل درک و طبقه بندی پیامدهای پیشران ها بر علوم اسلامی است و نه ارائه مدلی جامع که توصیف کننده روابط و حاوی نظریه ای در باب چیستی علوم اسلامی باشد.

تحلیل ساختاری تغییر علوم اسلامی

معنا و انواع تغییر علوم اسلامی

مطابق انگاره‌ی ارتکازی و بدیهی از ساختار علم، اجزای اصلی هر علم، مسائل آن هستند. به‌عبارتی،‌ هر علمی مجموعه‌ای از مسائل است که در آغاز ظهور آن، محدودند و در گذر زمان با تلاش محققان آن علم، توسعه و افزایش می‌یابد. مسائل علم، به‌منزله‌ی افراد یک خانواده‌اند. همچنانکه اعضای یک خانواده از اصلی واحد منشعب می‌شوند، مسائل علم نیز به ریشه‌ای واحد که موضوع آن علم است، باز می‌گردند. بر این اساس، مسئله هر علم عبارت است از قضيه‏اى كه رابطه موضوع آن علم را با يكى از عوارض و احكام وى بيان مى‏كند.[1] بنابراین ساختار درونی علم متشکل از مجموعه مسائلی است که حول موضوع آن علم شکل گرفته‌اند.

بر اساس این تصویر از علم، تغییر در علم به معنای تغییر در مسائل علم است. در این چارچوب، سه نوع تغییر، تحول و رشد کلی در علم می‌توان تصویر کرد: 1.تغییر و رشد طولی؛ 2.تغییر و رشد عرضی؛ 3. تغییر و رشد عمقی و 4.تغییر و رشد چارچوبی.

تغییر طولی

تغییر عرضی

تغییر عمقی

تغییر در چارچوب

شکل 1: انواع تغییرات مسائل در علم

تغییر و رشد طولی هنگامی است که مسئله علم مورد کاوش بیشتر قرار می‌گیرد و حکم آن با پرداختن به شقوق بیشتر و عوارض دقیق‌تر تغییر می‌کند. رشد طولی در واقع کاوش بیشتر در مسئله و تغییر و تحول در محتوای آن است. شهیدمطهری هنگامی که از ضرورت کاوش تاریخی در سیر علوم اسلامی خصوصا فلسفه در جهان اسلام به‌عنوان دانشی مهم و لازم‌التاسیس یاد می‌کند، مسائل دانش فلسفه از نظر تاریخی را به چهار دسته تقسیم می‌نماید. دسته سوم از آن‌ها، «مسائلى است كه گرچه نام و عنوان آن‌ها همان است كه در قديم بوده است، اما محتوا به كلى تغيير كرده و چيز ديگر شده است؛ آنچه با آن نام در دوره اسلامى اثبات و تأييد مى‏شود غير آن چيزى است كه در قديم به اين نام خوانده مى‏شده است».[2] این مسائل را می‌توان از زمره تغییر طولی علم برشمرد:

«یک سلسله مسائل است که قدمت دارد ولى خالى از نوعى ابهام نبوده است. این مسائل تدریجاً تشخص یافته و از ابهام خارج شده است و در حقیقت هر چند نام و عنوان همان است که بوده است ولى محتوا تغییر کرده و دگرگون شده است. صورت تغییر یافته مسأله در فلسفه اسلامى طورى است که به فرض به طرح کننده اولى و اصلى مسأله عرضه شود، مصداق «گر تو ببینى نشناسیش باز» است. به عقیده ما «مُثُل افلاطونى» از این قبیل است. افلاطون نظریه خاصى دارد که به نام «مثل افلاطونى» معروف است. ارسطو منکر آن است و در دوره اسلامى بو على سینا سخت بدان مى‏تازد و برعکس، شیخ اشراق آن را تأیید و اثبات مى‏نماید. میر داماد با اینکه مشّائى مسلک است طرفدار آن است و صدر المتألهین سخت از آن دفاع مى‏کند و بو على را مورد حمله قرار مى‏دهد. ولى اگر به کتبى که مستقیماً نظریه افلاطون را نقل کرده‏اند مراجعه کنیم، مى‏بینیم که آنچه فلاسفه اسلامى به نام «مُثُل» آن را اثبات مى‏کنند با آنچه مورد نظر افلاطون بوده است، با همه قرابتها و شباهتها، تفاوت زیاد دارد و حتى آنچه مثلًا شیخ اشراق طرفدار آن است با آنچه میر داماد به این نام مى‏خواند متفاوت است.»[3]

تاریخ رشد و بسط یافتن علم فقه، پر است از تغییرات طولی که حجم این دانش را افزوده است. هر کدام از علما و بزرگان فقه که مساله ای از مسائل را پرورانده اند و شقوق مختلف آن را بیان کرده و با دقت در احکام، ابعاد جدیدی از حکم و استنباط حکم را باز کرده اند، در حال توسعه طولی علم فقه بوده اند. شیخ طوسی (ره) که از پیشتازان تحول در فقه شیعه بوده است، بوسیله کتاب «المبسوط» فروع مختلف فقهی را بر اساس مکتب امامیه شرح و بسط داد و بدون گرفتاری در استحسان و قیاس، مسائل و فروع مختلف فقهی را گشود.

تغییر و رشد عرضی، هنگامی است که مسائل یک علم افزوده می‌شوند. تغییر عرضی علم بسیار ملموس است و آن را می‌توان به صورت کمی نشان داد. علامه طباطبایی یکی از تفاوت‌های فلسفه اسلامی نسبت به فلسفه یونان را در رشد عرضی فلسفه در تمدن اسلامی می‌دانند؛ چرا که مسائل فلسفى که از كتب فلسفى گذشتگان، به عربى ترجمه شده و به دست مسلمين رسيده، تقريباً دويست مسئله بوده، ولی در مكتب فلسفى اسلامی تقريباً به هفتصد مسئله رسیده است.[4] شهیدمطهری نیز یکی از گونه‌های مسائل در سیر تاریخی فلسفه را مسائلى می‌دانند كه حتى نام و عنوانش تازه و بى سابقه است و در دوره‏هاى قبل از اسلام به هيچ شكل مطرح نبوده است و منحصراً در جهان اسلام طرح شده است.[5] ایشان معتقد است، عمده مسائل فلسفی در فلسفه اسلامی، در این قسم مستحدث قرار می‌گیرند و ستون فقرات فلسفه اسلامی را تشکیل می‌دهند.[6] آیت‌اللّه خامنه‌ای توسعه ابواب فقه را یکی از ابعاد پیشرفت فقه معرفی می‌کنند:

«بعد دیگر [پیشرفت فقاهت]، سعه و فراگیری مسائل زندگی است؛ یعنی ما باید به بعضی از ابواب – آن هم ابواب دارای اهمیت فردی، نه اهمیت اجتماعی – اکتفا نکنیم؛ مثلاً ابواب طهارت. شما الآن نگاه کنید ببینید، تعداد کتبی که در باب طهارت نوشته شده، چقدر است؛ تعداد کتبی که در باب جهاد، یا در باب قضا، یا در باب حدود و دیات، یا در باب مسائل اقتصادی اسلام نوشته شده، چقدر است. خواهید دید آن اولی بیش از این دومی است؛ از بعضی‌ها که خیلی بیشتر است. بعضی از کتب دوره‌‌یی ما، حتّی کتاب جهاد را ندارد. مثلًا صاحب «حدائق» و بسیاری از فقهای دیگر، لازم ندانستند جهاد را که یکی از اصول اسلام و شریعت است، بحث کنند…. ما باید به فقه وسعت بدهیم؛ یعنی فقه ما باید از لحاظ سعه‌‌ی سطح فقاهت پیشرفت کند و همه‌‌ی مسائل زندگی را شامل بشود. امروز خیلی از مسائل هست که از لحاظ فقهی برای ما روشن نیست؛ حتّی می‌‌خواهم این را بگویم که در بعضی از ابواب فقه، برخی از فروع هست که قدمای ما به آن‌‌ها رسیدگی کردند و احکام آن را بیان نمودند؛ اما متأخرین حتّی آن‌‌ها را هم بحث نکردند. یعنی شما امروز اگر به «مبسوط» شیخ (رضوان اللّه علیه) یا مثلًا به «تحریر» علامه مراجعه بفرمایید، فروع بیشتری خواهید یافت، تا به خیلی از کتب فقهایی که بعد از این‌‌ها آمدند؛ و بخصوص فقهایی که نزدیک به زمان ما هستند و به فروع اهمیت کمتری می‌‌دهند؛ در حالی که این فروع هرکدام نقشی در زندگی جامعه دارند. پس، فقه بایستی گسترش پیدا کند.» [7]

تغییر و رشد عمقی، افزایش استدلال‌ها و بررسی و رد تشکیکات حول یک مسئله است. در رشد عمقی، مسئله عوض نمی‌شود، بلکه استوارتر و ریشه‌دارتر می‌گردد. شهید مطهری،‌ یک دسته از مسائل فلسفه اسلامی را، مسائلی می‌داند که فلاسفه اسلامى آنها را تکمیل کرده‏اند، اما تکمیل به این صورت بوده که پایه‏هاى آنها را محکم‏تر و آنها را مستدل‏تر کرده‏اند به اینکه شکل برهان مسأله را تغییر داده‏اند و یا براهین دیگرى اضافه نموده‏اند. وی برهان صدیقین و براهین اثبات تجرد نفس را از جمله این مسائل می‌داند[8] و در باب اهمیت این دسته از مسائل معتقد است:

«تکثیر براهین در فلسفه، بر خلاف ریاضیات، ارزش فراوان دارد. در ریاضیات، مثلًا هندسه، تکثیر برهان نوعى تفنن فکرى محسوب مى‏شود… بساطت و سادگى مفاهیم ریاضى طورى است که اذهان با یک برهان قانع مى‏گردند. اما فلسفه چنین نیست. راههاى فلسفى از قبیل گردنه‏هاى صعب العبور است؛ براى بعضى اذهان عبور از برخى راهها ساده‏تر است تا راههاى دیگر. ازاین‏رو تکثیر براهین در فلسفه ارزش بسیار دارد.»[9]

آیت‌اللّه خامنه‌ای پیشرفت عمقی فقه را یکی از ابعاد رشد علم فقه می‌دانند و همچنانکه در سیر تطور علم فقه، عمق آن افزایش یافته، در دوران معاصر نیز چنین پیشرفتی ضرورت دارد:

«فقه باید عمیق بشود؛ عمیق‌‌تر از آنچه که هست. همچنان که شما نگاه می‌‌کنید، فقه زمان علامه‌‌ی حلی (رضوان اللّه علیه)، از فقه زمان شیخ انصاری عمیق‌‌تر است؛ یعنی با آراء و نظرات گوناگون برخورد کرده و در طول زمان، عمق و پیچیدگی خاصی پیدا کرده است. فقه زمان مثلًا محقق ثانی علی بن عبد العالی کرکی نسبت به فقه زمان علامه، عمق بیشتری دارد. یا من باب مثال، فقه شیخ در مکاسب، از تعمق بیشتری برخوردار است. ما باید این عمق را روزافزون کنیم. عمق به معنای این نیست که به گوشه‌‌ها و حواشی و تدقیقات زاید بپردازیم؛ نه، مسئله را حلاجی کردن، آن را به روشهای نوی تحقیق زدن، و به وسیله‌‌ی آن‌‌ها آن را عمیق‌‌تر کردن است. کسی که اهل تحقیق باشد، در میدان عمل می‌‌تواند این شیوه‌‌ی تحقیق را بشناسد. ما باید به فقه عمق ببخشیم. از سطحی‌‌نگری در فقه بایستی پرهیز بشود. امروز فقه ما باید از فقه زمان شیخ و شاگردان شیخ و شاگردان شاگردان شیخ که بزرگان دوره‌‌ی ما قبل ما هستند عمیق‌‌تر باشد. در مسائل، ما به‌‌هیچ‌‌وجه نباید سطحی فکر کنیم. باید به فقه پیچیدگی و عمق ببخشیم. این، یک بعد از ابعاد پیشرفت فقاهت است.»[10]

تغییرات سه‌گانه قبلی،‌همگی تغییرات در نفس مسائل علم محسوب می‌شوند. اما گاهی تغییر در مسائل علم، در خود مسائل نیست و کاهش و افزایش آن ها را صرفا در بر نمی گیرد. این تغییر شامل تغییر در ساماندهی و تغییر در تبویب و سایر مواردی می‌شود که خارج از نفس مسائل علم است که در اینجا از مجموعه‌ی آن‌ها با اصطلاح «چارچوب» علم یاد می‌کنیم. شهیدمطهری درباره این نوع تغییر، به تغییر در شکل، صورت و نظم مسائل و همچنین انتقال مسائل بین علوم اشاره می‌کند و می‌آورد:

«آنچه تا اینجا گفتیم مربوط است به «مسائل» فلسفه و در حقیقت به موادى که فلسفه از آنها تشکیل مى‏شود. علاوه بر تغییر مواد، یک سلسله تغییرات در شکل و صورت و نظم مطالب صورت گرفته است. اگر مابعدالطبیعه ارسطو را- که ترجمه‏اش در دست است- در نظر بگیریم و با کتب متأخرین فلاسفه اسلامى از نظر نظم و تربیت مطالب مقایسه کنیم شباهت کمى میان آنها مى‏بینیم. علاوه بر اینها، برخى مسائل در دوره‏هاى قبل جزء منطق یا طبیعیات شمرده شده و در منطق یا طبیعیات از آنها یاد مى‏شده است اما در دوره اسلامى تدریجاً جا عوض کرده و در ردیف مسائل فلسفه اولى قرار گرفته است.‏»

علامه طباطبایی نیز به ساختار مسائل فلسفی اشاره می‌کند که در آن، بر خلاف فلسفه یونانی، رابطه‌ای زنجیره‌وار و منظم برقرار شده است، به‌گونه‌ای که این ساختار در نوع رابطه فلسفه با علوم دیگر تاثیرگذار بوده است:

«مسائل فلسفى که مخصوصاً در مکتب مشّائین از یونانى‏ها به طور غیر منظم توجیه شده، و نوع مسائل از همدیگر جدا، و به همدیگر مربوط نبودند، در این مکتب فلسفى حالت مسائل یک فن ریاضى را پیدا کرده و به همدیگر مرتبط و مترتب شده‏اند، به نحوى که با حل دو مسئله اولى، که فلسفه را افتتاح مى‏کنند، همه مسائل فلسفى را مى‏توان حل و توجیه نمود. و به همین جهت به آسانى مى‏توان رابطه فلسفه را از طبیعیات قدیم و هیئت قدیم قطع کرد و در نتیجه هیچ‏گونه برخورد و منافاتى میان این مکتب فلسفى و علم امروز اتفاق نمى‏افتد.»[11]

تلاش های دیگر برای معرفی عوامل موثر بر علم

یکی دیگر از تلاش هایی که برای واکاوی ابعاد علم در سنت علوم اسلامی انجام شده است، چیزی است که تحت عنوان «رئوس ثمانیه» رایج بوده است. رئوس ثمانیه، اصول هشت‌گانه‌ای است که در سنت علوم اسلامی، پیش از آغاز هر علم، مطرح می‌شود. این اصول که جزئی از خود علم محسوب نمی‌شوند، بلکه «درباره»‌ی آن علم‌اند عبارتند از: موضوع علم، وجه تسمیه علم، غرض علم، فایده‌ی علم، مولف (پدر) علم، مرتبه و جایگاه علم در میان معارف و جنس علم، تبویب علم، انحاء آموزش و انتقال علم.[12]

هرچند هدف عالمان از طرح رئوس ثمانیه،‌ صرفا ایجاد بصیرت و اشتیاق در تحصیل آن علم بود[13]، اما این اصول در واقع، شناسنامه علم‌اند که ابعاد، ماموریت و چارچوب علم را معرفی می‌کنند. ازاین‌رو مسائل و مباحث هر علم، در چارچوبی که رئوس ثمانیه نشان می‌دهد، جریان پیدا می‌یابند. برای نمونه دانش فلسفه اسلامی، بر اساس روش تقسیم، تحلیل، تحدید و برهان، مباحث و مسائل خود را پیش می‌برد.

همچنین مهدی هادوی تهرانی به تقسیم بندی معلومات بیرونی علم پرداخته است و در کنار رئوس ثمانیه، موارد دیگری را نیز برشمرده است که همگی در کنار یکدیگر فلسفه آن علم را تشکیل می دهند. در شکل زیر، تصویری از این دیدگاه ارائه شده است:

شکل 2 انواع معلومات در علم- مهدی هادوی تهرانی- تهیه شده توسط موشح http://movashah.ir/p/Malumat-Olum-Movashah-Works.jpg

تغییرات بیرونی علم

دیدگاه هایی که قسمت قبل مورد اشاره قرار گرفت، تقریبا همگی به نوعی نگاه خود را در تحلیل شرایط علم، به درون علم و ویژگی های آن معطوف کرده اند. آن ها شناخت علم را از منظر شناخت عناصر، اجزاء و شرایط آن دنبال می کنند. شاید بتوان گفت نگاه این محققان به علم، بیشتر به این شکل است که علم همچون یک سیستم بسته عمل می‌کند که درون آن، محققان در حال بحث و بررسی مسائلی هستند که در چارچوب مشخصی طرح شده و معنا پیدا می‌کنند. این چارچوب را اصولی تشکیل می‌دهند که در سامانه‌ای منسجم با یکدیگر شکل گرفته‌اند. این در صورتی است که علم را می توان به عنوان موجودی در حال تغییر مورد بررسی قرار داد.

علم را می‌توان به دو حالت علم متحقق و علم در حال شدن تصویر کرد. علم متحقق، علمی است که در طول تاریخ از نقطه‌ای زمانی شکل گرفته و رفته‌رفته بر مسائل آن افزوده شده و در زمان حال به مجموعه‌ای تکون‌یافته رسیده است. علم متحقق، همان علم موجود در کتب مدون است که علاوه بر حیات مکتوب، در اذهان دانشمندان نیز تحقق دارد. علم متحقق، همان علمی است که دانشجویان بر اساس متون درسی می‌آموزند. اما علم در حال شدن، انتزاعی از دالانی از زمان است که علم در آن از نقطه‌ای به سمت نقطه‌ای دیگر حرکت می‌کند که نتیجه‌ی این حرکت، تغییر و تحول در ابعادی است که در قسمت پیشین بیان شد. در این تصویر از علم، دانشمندان پی‌درپی در حال تلاش و کوشش‌اند تا مرزهای علم را جا‌به‌جا کنند و یا حریمش را نگهبانی دهند.

به‌عبارتی، اگر علم را به یک کشور تشبیه کنیم، آنچه درون کشور در حال رخ دادن است، علم متحقق است و آنچه در مرزها اتفاق می‌افتند، علم در حال شدن یا علم مطلوب است. برای نمونه، داخل یک کشور، ممکن است جشنی برپا باشد، ولی در نقطه‌ای از مرز آن، درگیری رخ دهد. ممکن است درون کشور در مقایسه با کشوری دیگر، جمعیت بسیار کمی داشته باشد، ولی در عین حال نقاط مرزی در حال پیش‌روی و افزایش باشند و کشور پر جمعیت را از لحاظ مرزی کوچک کنند. این وضعیت بین دو تصویر از علم برقرار است. علم کلام و علم فلسفه در تمدن اسلامی این تصادم مرزی را تجربه کرده‌اند. شهید مطهری دراین‌باره می‌گوید:

«تصور بعضى این است که فلسفه اسلامى تدریجا به جانب کلام گراییده است و در فلسفه صدرا این دو با یکدیگر یکى شده‏اند. بنابراین از نظر این دسته راه چهارمى که صدرا در فلسفه خود میان آن و فلسفه مشّاء و اشراق و طریقه عرفا ارتباط برقرار کرد روش متکلمین بود. باید بگویم که این تصور غلط است، فلسفه اسلامى یک قدم به طرف کلام نیامد، این کلام بود که به تدریج تحت نفوذ فلسفه قرار گرفت و آخر کار در فلسفه هضم شد.»[14]

علم متحقق، در واقع مقطعی از علم در حال شدن است و علم در حال شدن، بعد از استقرار همان علم متحقق است. تلقی علم به‌مثابه سیستم بسته بیشتر بر تصویری که از علم متحقق ارائه شد منطبق است. علم متحقق، یک سیستم شکل گرفته‌ی عموما ثابت است که در چارچوب تاریخی از پیش تعیین شده حیات دارد. حیات یا بازتولید علم متحقق، به چرخه‌ی آموزش و انطباق (کاربرد) آن است. دانشجویی که فلسفه می‌خواند و با آموزه‌های فلسفه به سوالات یا شبهات جوانان پاسخ می‌دهد، در مدار علم متحقق قدم می‌زند. اما علم در حال شدن، همواره در دیالکتیک میان محیط، چارچوب و علم متحقق قرار دارد. بنابراین هرگونه تغییر و تحول اساسا در تصویر علم در حال شدن معنا پیدا می‌کند؛ ازاین‌رو هرگونه تغییر، تحول، پیشرفت و افت‌وخیز نتیجه‌ی عواملی خارج از اجزای درونی علم –یعنی نفس موضوع و نفس مسائل- است. علم متحقق، حتی اگر یک نفر عالم به آن وجود داشته باشد، حیات دارد؛ اما علم در حال شدن، محصول کنشی عقلانی، عقلائی و برنامه‌ریزی شده و معمولا جمعی است که عوامل محیطی به آن جهت می‌دهند.

علم به عنوان موجودی در حال تغییر، دوره هایی را پشت سر می گذارد. همانطور که کوهن نیز مطرح می کند، علم در قالب «ساختار انقلاب‌های علمی» دارای حیات است. مطابق این نظریه، هنگامی که علم متحقق (یا به تعبیر او، علم هنجاری) نتواند به نیازها و ماموریت‌هایی که از او توقع می‌رود، پاسخ بگوید، تغییرات کلان و چارچوبی در علم رخ می‌دهند. در واقع محققان مرزی علم، پی‌درپی تلاش می‌کنند، بر اساس چارچوب موجود از مرزها دفاع کنند و به نیازهای درون کشور علم، پاسخ بگویند، اما هنگامی که به هر دلیلی این مطالبه پاسخ کارآمد پیدا نمی‌کند، به ناچار دانشمند اصلاحاتی در چارچوب‌ها اعمال می‌کند؛ اصلاحاتی که به این منجر شود که مطالبه از حالت قبلی، بهتر براورده شود.[15]

با سابقه ترین دیدگاه درباره عوامل پیشرفت علم که جنبه جامعه شناختى دارد، مربوط به ابن خلدون است. او به عوامل متعددى توجه مى‏کند که بیش‏تر اجتماعى هستند:

«میزان پیشرفت دانشها بستگى به تحقق پاره‏اى از شرایط دارد; مانند امکان فراغت، حفظ آیین تمدن، تقاضاى اجتماعى براى خدمات دانشمندان و قدر شناسى و تشویق فرمانروایان از خدمات آنان که به صورت بذل و بخشش فرمانروایان در تأسیس آموزشگاها و بنیاد نهادن موقوفاتى براى حفظ این مؤسسات تجلى مى‏کند. وقتى این شرایط به وجود مى‏آیند، دانشها و صنایعى که به آنها متکى هستند، مى‏توانند رشد و تکامل یابند.»

محمد على زکى، عوامل رشد علم در دیدگاه ابن خلدون را دسته بندى کرده و معتقد است که ابن خلدون، دست کم پنج عامل کلیدى را در توسعه علمى مطرح کرده است:

1. عمران بشرى که هر چه گسترش یابد، علم و دانش نیز توسعه مى‏یابد.

2. نظام سیاسى و ساختار ادارى و دیوانى حکومت، هر گاه نظام سیاسى به علومى احساس نیاز کرد، آن علوم در آن جامعه گسترش خواهد یافت.

3. شهر نشینى. آداب و رسوم ایجاد شده در شهر نشینى در مقایسه با جامعه‏هاى روستایى براى رشد علم مناسب تر است.

4. نیاز اجتماعى. هرگاه صنعتى مورد نیاز باشد، مردم براى آموختن آن اقدام خواهند کرد.

5. نظام آموزشى. هرچه نظام آموزشى و سابقه تعلیم و تعلم در جامعه‏اى راسخ‏تر باشد، علوم در آن جامعه بیش‏تر رشد مى‏کند.

محمد قدیر دانش، نیز در رساله خود و مقاله ای که منتشر کرده است، از رویکرد جامعه شناسی علم وارد شده است و عوامل و زمینه های رشد علم در جامعه را مورد تحقیق قرار داده است. بر اساس این تحقیق، عواملى که بر علم تأثیر مى‏گذارند بر سه دسته هستند:

الف. روشها و رویکردهاى موجود در خود علم;

ب. هنجارها، ویژگى‏ها، برنامه‏ها و قوانین که در نهاد علم وجود دارند;

ج. عوامل و شرایط اجتماعى، اقتصادى و سیاسى که بر علم تأثیر گذار هستند. [16]

در تلاشی دیگر می توان به عناصری اشاره کرد که قانعی راد و همکارانش در مقاله « تحول فرهنگی در علم: از علم دانشگاهی تا علم پسادانشگاهی» [17]مورد اشاره قرار داده اند. هر چند این مقاله درصدد مدل کردن تحولات علمی نیست؛ ولی تفاوت های میان علم دانشگاهی و علم پسادانشگاهی را در قالب عناصری مقایسه کرده است. می توان گفت عناصری که در تحول علم باید مورد توجه قرار گیرند را مورد اشاره قرار داده است.

در تلاشی دیگر، از منظر سیاستگذاری به تحولات علم نگریسته شده است و یک مدل برای آن ارائه گردیده که ملاحظه آن در اینجا نیز می تواند مفید و موثر باشد. در مطالعه ای که توسط مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور برای ارائه پیشنهادات برای احکام برنامه هفتم در زمینه نظام پژوهش، فناوری و نوآوری انجام شده است، موضوعات سیاستی این حوزه در شش بخش تقسیم شده است. در این گزارش از این چارچوب جهت بررسی تاثیرات روندهای تغییر بر ابعاد مختلف نظام پژوهش و فناوری استفاده شده است. به همین جهت شباهت زیادی به کار این مطالعه در بررسی تغییرات موثر بر آینده علوم اسلامی دارد.

  1. مجموعه آثار شهید مطهری (اصول فلسفه و روش رئالیسم(1 – 5))، ج‏6، ص469-473.

  2. مجموعه آثار شهيد مطهري (سير فلسفه در اسلام)، ج‏5، ص: 26

  3. مجموعه آثار شهید مطهری (سیر فلسفه در اسلام)، ج‏5، ص: 31-30

  4. علامه طباطبایی،، شيعه: مجموعه مذاكرات با پرفسور هانرى كربن (خسروشاهى)، موسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم) ، چاپ: دوم، 1387، ص70

  5. مجموعه آثار شهيد مطهري (سير فلسفه در اسلام)، ج‏5، ص: 27

  6. مجموعه آثار شهید مطهری (سیر فلسفه در اسلام)، ج‏5، ص: 31

  7. بیانات در آغاز درس خارج فقه‌ در 1۳۷۰/۰۶/۳1.

  8. مجموعه آثار شهید مطهری (سیر فلسفه در اسلام)، ج‏5، ص: 29-30.

  9. مجموعه آثار شهيد مطهري (سير فلسفه در اسلام)، ج‏5، ص: 26

  10. بیانات در آغاز درس خارج فقه‌ در 1۳۷۰/۰۶/۳1.

  11. علامه طباطبایی،‌ شيعه (خسروشاهى) ؛ ص70

  12. ر.ک: ملاصدرا، الحاشيّه على إلهيات الشفاء، چاپ اول، انتشارات بیدار، قم، ص: 21؛ خوانساری، محمد،منطق صوری، تهران، انتشارات آگاه، چاپ ششم 1۳۶۳ ج اول ص۲.

  13. عبدالحسین خسروپناه، فلسفه فلسفه اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ص55

  14. مجموعه آثار شهید مطهری (مقالات فلسفى)، ج‏13، ص: 233

  15. ر.ک: مجید کافی، فلسفه علم و علم دینی با تاکید بر آیات مرتبط قرآن، حوزه و دانشگاه،‌ ص60.

  16. قدیر دانش محمد, “عوامل و زمینه‏هاى رشد علم,” حوزه 28, ش شماره 160-159 (مارس 1390): 278–315.

  17. محمدامین قانعی راد, امیر ملکی, و زهرا محمدی, “تحول فرهنگی در علم: از علم دانشگاهی تا علم پسادانشگاهی,” فصلنامه تحقیقات فرهنگی ایران 6, ش 4 (20 مارس 2014): 59–31, https://doi.org/10.7508/ijcr.2013.24.002.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: محتوا محافظت شده است!!