توسعه و توانمندسازی علوم اسلامی

عوامل درونی علوم اسلامی

تصویر سردبیر

سردبیر

سردبیر

آنچه خواهید خواند...

/ 5. تعداد رای:

برای ثبت امتیاز، اولین نفر باشید.

برشمردن عوامل درونی علوم اسلامی نیازمند مرزبندی میان داخل و خارج است. اگر علم را به عنوان یک محصول اجتماعی تصور کنیم که به مثابه یک سیستم است و دارای روابط متقابلی است که در میان اجزاء سیستم برقرار می باشد، مرزهای این سیستم را می توان بر اساس قدرت نسبی دخالت سیستم تعیین نمود. فضای درونی علم، متشکل از مواردی است که نظام علم می تواند در آن ها دخالت کند و برای آن هنجارها و قواعد خاصی را تنظیم نماید. به عنوان مثال نظام یک علم یک کنترل نسبی بر عناصری مانند متعلمین علم و یا سیستم آموزشی آن علم دارد. متعلمین و سیستم آموزشی دو عنصر از عناصر درونی علم می باشند. اینکه چه کسانی و از چه طبقه ای و با چه شرایطی می توانند به عنوان متعلمین و یا عالمان علم پذیرفته شوند، توسط مکانیزم های درونی علم تعیین می گردد. همچنین سیستم آموزشی علم ساخته و پرداخته قواعد و اراده های درون علم است. البته پر واضح است که این کنترل، کامل و قطعی نیست و در خلال یک شرایط پیچیده اجتماعی رخ می دهد.

در مقابل، محیط بیرونی(نزدیک و دور) علم، حاوی عناصری است که کنترل چندانی از سوی عناصر داخلی علم بر آن وجود ندارد. به عنوان مثال رقبای هر علم و یا حامیان و تامین کنندگان مالی علم، عناصری هستند که خود مختار می باشند و تحت قواعد علم رفتار نمی کنند. با این حال این استقلال هم، به طور کامل و صددرصدی نیست، تاثیرات اجتماعی علم می تواند بر سایر رقبا و بر تامین کنندگان مالی هم اثرگذار باشد ولی باید توجه داشت که این نوع اثرگذاری، یک اثرگذاری بیرونی علم است، تاثیراتی است که علم به عنوان یک نهاد اجتماعی بر سایر نهادهای اجتماعی می گذارد.

موارد زیر را می توان به عنوان عناصر درونی علوم اسلامی مطرح نمود:

موضوع اصلی و ساختار مسائل

هر علم دارای یک (یا چند) موضوع اصلی است که مسائل و نظریه های علم، حول محور آن شکل می گیرد. هر چند موضوع علم تا حدودی روشن است، با این حال تعیین دقیق موضوع و تعریف حدود و ثغور آن معمولا خالی از مناقشه و اختلاف نظر نیست. به عنوان مثال موضوع علم فقه، فعل مکلف یا موضوع خارجی، از حیث ثبوت حکمی از احکام شرعی برای آن تعریف

پرسش‏های موضوع‏شناسی فقه: آیا موضوع فقه، افعال انسان مکلّف است یا افعال انسان محق؟ آیا مطلق افعال ‏انسان است یا افعال برخی از انسان‏ها؟ آیا اشیا نیز موضوع فقه قرار می‏گیرد؟ حقیقت فعل مکلّف چیست؟ آیا نیّت و انگیزه وپیامدهای فعل نیز موضوع احکام فقهی قرار می‏گیرد؟ آیا تمام اعمال انسان اعمّ از افعال ظاهری و باطنی، اعمال فردی واجتماعی در موضوع فقه جای دارند؟ موضوع بالذّات و موضوع‏های بالعرض فقه چیست؟ آیا شرط فعل بودن، ارادی بودن آن‏ است؟ آیا موضوع فقه در ادوار گوناگون تفاوت می‏یابد؟……. آیا فقه فقط به اعمال ظاهری نظر دارد؟ آیا گستره فقه شامل اعمال باطنی نمی‏شود؟ ……. هر دانشی، از موضوع، غایت، روش و مسائل خاصّی تشکیل شده است. اگر به فرض، موضوع فقه، اعمال ظاهری، و موضوع عرفان، اعمال باطنی انسان‏ها باشد (آملی، 1372)، نقص و کمال این علوم شمرده ‏نمی‏شوند؛ بلکه کمال و جامعیت دین را می‏رساند که به زوایای گوناگون انسان پرداخته است. [1]

موضوعات اصلی علوم به ندرت تغییر می کنند. یا به عبارت دیگر موضوع هر علم را به گونه ای تعریف می کنند که بر اساس تغییرات زمانه، تغییر نکند و بتواند هویت ثابت و مشترک علم را حفظ کند. ولی این ثبات صرفا در عنوان کلی موضوع است ولی عوارض موضوع تغییر می کنند. درک از موضوع علم در طول زمان تغییر می کند و تعریف (عملیاتی و نه تعریف ماهیتی) از موضوع در طول زمان دچار تغییرات و تحولات می شود. مثلا هر چند موضوع علم فقه که حول محور احکام مکلفین است، ثابت است ولی منظور از احکام (فردی/اجتماعی، ظاهری/باطنی، تکلیفی/وضعی، قانونی و …) و همینطور منظور از مکلف در طول زمان در فقه تغییر کرده است و از این به بعد نیز محل تغییر و تحول خواهد بود.

علاوه بر موضوع اصلی، ساختار مسائل و موضوعات علوم نیز امری دارای اهمیت است. «فقیهان در ساختاربندی فقه از معیارهای گوناگونی بهره جسته اند. بیشتر آنان معیار دسته بندی خود را ذکر نکرده اند، اما با تامل در نوع تقسیم آنان می توان به برخی از معیارهای آنان دست یافت.» [2] معیارهای مختلفی برای دسته بندی و تقسیم ابواب و احکام فقهی وجود دارد، برخی از معیارها درون فقهی است و از آن ها بحث شده و برخی دیگر خارج از فقه است. نکته مهم در اینجا بیان این نکته است که تبویت و ساختاربندی مسائل در طول زمان تغییر کرده است و این تغییر یک نوع از تغییر در دانش می باشد.

تقسیم مسائل فقه به عبادات و معاملات، یکی از متداول ترین تقسیم ها در مباحث علم فقه است. «تمام فقیهان گذشته به نحوی عبادات را از معاملات جدا کرده اند» [3]. ولی یکی از معیارهایی که دانشوران معاصر فقه به آن اهتمام ویژه ای داشته و دارند، معیار روابط انسانی است؛ در این میان، چهار رابطه مهم تلقی شده اند؛ رابطه انسان با خدا، خود، انسان های دیگر و طبیعت (اعرافی، 1387، 96).

اهداف و غایات

هر علم دارای هدف و غایتی می باشد که فعالیت های علمی در راستای تامین همان هدف هستند. هر چند ممکن است در برهه هایی از زمان، علم از هدف اصلی خود جدا شود و مداقه های نظری و بحث های علمی بالاصاله نقش پیدا کنند و به اصطلاح «علم برای علم» رواج یابد؛ ولی این حالت نمی تواند حالت پایداری باشد. هر علمی برای اینکه بتواند در بستر اجتماعی بقاء داشته باشد، دارای رابطه ای با جامعه خواهد بود و بده بستانی با آن برقرار خواهد کرد. در غیر این صورت به تدریج به انزوا می رود و از حمایت های اجتماعی برخوردار نمی شود و در نهایت حذف می شود. این به این خاطر است که علم هم نیازمند حمایت اجتماعی است، منابع مالی و غیرمالی، و هویت بخشی به عالمان، توسط اجتماع صورت می پذیرد؛ و هنگامی که اجتماع هیچ رابطه ای میان خود و علم نیابد، حمایتی نخواهد کرد.

البته این به این معنا نیست که همه علوم لازم است رابطه مستقیم با کارکردهای عینی اجتماعی داشته باشند. جوامع صرفا نیاز های مادی ندارند، نیاز به معنویت، نیاز به فرهنگ، نیاز به سنت و هویت، و نیاز به معنا نیز می تواند از نیازهای اجتماعی باشد که هدف و غایت علم را تعریف کند.

بنابر این ارتباطی میان هدف و غایت علم، با نیاز و کارکرد آن وجود دارد. هر چند هدف و غایت علم، درون علم هستند، ولی رابطه ای با نیاز و کارکرد اجتماعی علم دارند. نیازها و کارکردها خارج از علم هستند و در تعامل میان علم و جامعه شکل می یابند. [4]

هدف و غایت علم تاثیر گسترده ای بر تحولات یک علم دارد. عالمان و متعلمین در علم، بسته به اینکه چه چیزی را برای هدف علم دنبال می کنند، رفتارهای خود را تنظیم می کنند. رسالت هایی که عالمان یک علم بر عهده خود احساس می کنند، باعث می شود که در انتخاب موضوعات علمی، تعیین ساختارهای علمی و انتخاب روش های خود بازنگری کنند. آیا هدف علوم اسلامی، حفظ و حراست از فرهنگ و سنت اجتماعی است؟ آیا علوم اسلامی برای اینکه اختلاف بین امت را رفع کند و عدالت در تنازعات را به پا دارد و حق حاکمیت را به مستحق آن تحویل دهد، وجود دارد؟ آیا علوم اسلامی برای حفظ بقای مذهب حقه تشیع به عنوان ذخیره الهی است؟ آیا علوم اسلامی برای ایجاد یک تمدن مادی معنوی که در آن پرستش خداوند محور مناسبات اجتماعی باشد، است؟ آیا علوم اسلامی برای شکل دادن به زندگی روزمره و جهت دهی انتخاب های افراد و گروه ها هدفگذاری می کند؟ و … .

هدف و غایت علم، تعیین کننده پاسخگویی علوم اسلامی است. عالمان علوم اسلامی، خود را به چه شخص یا نهادی پاسخگو می دانند و پاسخ های علمی خود را برای درک و فهم چه کسانی آماده می کنند؟ همه اینها وابسته به این است که هدف اصلی چه باشد. اگر هدف سامان دهی به حاکمیت باشد، متخصصین و حاکمان، مخاطبین خواهند بود و ادبیات علم نیز برای همان قشر تنظیم می گردد. و اگر مخاطب اصلی، نسل های بعدی از علما و بقای تراث شیعه باشد، ادبیات مخصوص خود را می طلبد و اگر مخاطب اصلی، مردم عامه باشند، ادبیات مخصوص خود را طلب می کند.

همانطور که مشخص است، منظور از «هدف و غایت» به عنوان یکی از عناصر مدل تغییر، صرفا هدف و غایت تصریح شده علم نیست. در تعریف علم (مانند علم فقه و یا اصول) هدفی برای آن ذکر می شود ولی معمولا هدف ابراز شده علم، یک هدف کلی و ثابت برای کل تاریخ علم است.[5] ولی اهداف عینی تر دائما در حال تغییر هستند و همین اهداف متغیر هستند که انگیزه ها و جهت گیری های نظام علمی را تعیین می کنند.

در برخی از نوشتجات، برای طبقه بندی ادوار تحولات علوم اسلامی، با توجه به هدف و غایت استفاده شده است، مانند:

«به نظر می رسد بهترین طبقه بندی برای دوره های فقه سیاسی، یک طبقه بندی معطوف به هدف است. فقه سیاسی می تواند تقیه ای باشد که برای تسهیل زندگی سیاسی شیعیان در حکومت های جور و ستمگر ارائه شده است؛ از این منظر فقه سیاسی در فضایی مطرح شده است که حکومت هایی حق آزادی رفتارهای مذهبی را از شیعیان سلب نموده اند. شیعیان برای حفاظت از عقاید خود در قالب یک مبارزه پنهانی به حیات خود ادامه می دهند. .. دوره ای به نام اصلاح نام گذاری شده که حکومت ها اجازه فعالیت های علنی به شیعیان می داده اند، مثل حکومت آل بویه، حکومت صفویه و حکومت قاجاریه… در این دوره فقها کتاب می نوشتند، مدرسه علمیه و مسجد می ساختند. الگوی سومی وجود دارد که می توان آن را تحت عنوان گفتمان انقلاب نام برد.. فقهی تشخیص می دهد که توان تشکیل حکومت وجود دارد.»[6]

متعلمین

یکی دیگر از عناصر نظام علمی که در تحولات و تغییرات علم موثر است، متعلمین یا دانشوران علم هستند. اینکه دانشوران مشغول به تحصیل و تحقیق در علم، از چه طبقه اجتماعی باشند و با چه ویژگی هایی باشند، می تواند نقش تعیین کننده ای در سرنوشت تحولات یک علم داشته باشد. علاوه بر این سطح نخبگی و استعداد کسانی که به وادی یک علم وارد می شوند، در آینده آن موثر است. چنانچه یک رشته علمی بتواند نخبگان و استعدادهای برتر اجتماعی را به درون خود جذب کند، نیروی بالقوه خوبی را برای رشد و بالندگی فراهم کرده است. البته در عین حال باید منتظر شکسته شدن ساختارهای هنجاری نظام علم خود توسط نخبگانی باشد که کمتر در چارچوب ها می گنجند و به دنبال ایجاد تحول هستند.

از سوی دیگر توجه به ویژگی های اقشاری که جذب به حوزه های علمیه می شوند، حائز اهمیت است. به طور تاریخی قسمت قابل توجه کسانی که در حوزه های علمیه مشغول می شدند، از خانواده های اهل علم بوده اند؛ به گونه ای که خاندان علما متمایز از سایر اقوام بوده اند. کتاب ها و انگشتر علما به فرزندانشان به ارث می رسیده است. اما پس از انقلاب، با کثرت ورودی های حوزه، تعداد زیادی از کسانی که سابقه اهل علم در خانواده خود نداشته اند، وارد حوزه های علوم اسلامی شدند.

همچنین در مورد متعلمین، شناخت انگیزه های آنان و اسطوره های ذهنی آنان دارای اهمیت است. شاید این بخش را بتوان روانشناسی علم نامید. اسطوره های علمی یا به تعبیر دیگر قله های بزرگ علمی تاثیر گسترده ای بر جهت گیری های آینده علم خواهد گذاشت.

نهادها و ساختار رسمی و غیررسمی

هر علمی برای پیشبرد اهداف خود و به خصوص در جهت آموزش، نهادها و ساختارهایی را ایجاد می کند که به واسطه آنها روابط بین افراد را ایجاد و مدیریت می کند. مدارس علمیه سازه های اصلی رشد و پرورش علوم اسلامی بوده اند. مدارس اصلی باقی مانده در شهرهایی مثل اصفهان، تبریز و تهران، نشان می دهند که مدارس علمیه اغلب در قلب شهرها جای گرفته اند و در وسط بازار و محل کسب و کار و رفت و آمد مردم ساخته شده اند. بلکه حتی با توجه به موقوفات مغازه ها چه بسا باید گفت بازار حول محور مدارس علمیه شکل گرفته است. اما در دوره اخیر، مدارس علمیه نیز همانند مراکز آموزشی دانشگاهی، به مکان هایی وسیع تر که جایگاهی نسبتا مستقل تر دارد و اختصاص به دانش آموزان خود دارد، تبدیل شده اند. آن ها دیگر در مرکز بازار نیستند و حتی بسیاری از آنها به حاشیه های شهر رفته اند. این تغییر از سویی معلول تغییرات در ماهیت و نسبت علوم با مردم است و از سویی دیگر خود ایجاد کننده تغییراتی در علوم اسلامی است.

در کنار مدرسه، دو عنصر درس و کتاب نیز از جایگاه ویژه ای در علوم اسلامی به خصوص فقه برخوردار هستند. کرسی تدریس علمای اسلام، نقشی ویژه در حیات جامعه علمی دارد. دانشمندان علوم اسلامی تا زمانی که نتوانند درس و شاگردان مناسبی داشته باشند، از شان و جایگاه اصلی خود برخوردار نخواهند بود. عنصر کتاب نیز عنصر مهمی است. دروس بر پایه تدریس کتب، انجام می گیرد. درجه مراحل علمی افراد بر اساس کتاب های که خوانده اند، تعیین می شود؛ مثلا می گویند کسی که «لمعه خوان» است، هنوز به «کفایه خوان» ها نرسیده است.

اما به تدریج در طول دهه های اخیر، عناصر مهمی دیگری نیز اضافه شده و نقش های کلیدی در رشد و توسعه علمی گذاشته اند. امروزه قسمت عمده ای از اهداف علمی توسط پژوهشکده ها به پیش می رود. پژوهشکده ها و پژوهشگاه ها، مکان هایی برای تمرکز پژوهشگران هستند که بر امر پژوهش در یک حیطه تخصصی و یا یک مسئله ویژه متمرکز می باشند. در کنار مراکز پژوهشی، مجلات علمی و سامانه های ارزیابی مقالات علمی را می توان مورد اشاره قرار داد که سهم گسترده ای در شکل دادن به شکل ویژه ای از ارتباطات علمی ای که امروزه مشاهده می کنیم دارند.

ارتباطات علمی و اجتماعات علمی

شکل گیری علم در سایه شکل گیری اجتماعات علمی و نظامی از ارتباطات علمی تحقق می یابد. اجتماع علمی عبارت است از «مجموعه کسانی که در یک تخصص علمی با یکدیگر مشارکت دارند. افراد چنین جامعه ای که در اغلب میدان های دیگر نمی توان برای آنها نظیری پیدا کرد، تعلیمات مشابهی را فرا می گیرندو به صورت یکسانی ورود به جامعه خود را آغاز می کنند. آنها به مرور با ادبیات فنی واحدی آشنا می شوند و نتیجه های مشابهی هم از آن به دست می آورند.» استوررد جامعه علمی را به معنای جمع مشترکی تلقی می کند که دارای هنجارها و خط مشی های خاص خود هستند. همچنین توماس کوهن یک اجتماع علمی را تشکیل یافته از کسانی می داند که در یک پارادایم واحد مشترک می باشند [7].

به عبارت دیگر آنچه که ماهیت علم در گرو آن می باشد، شکل گیری اجتماع علمی است و آن هم در گرو شکل گیری ارتباطات علمی در میان اعضای اجتماع علمی می باشد. ارتباطات علمی که در سایه ساختارهای حاکم بر علم متجلی می شوند، نقش گسترده ای در چگونگی تحولات علم ایفا می کنند. ارتباطات علمی مشخص می کند که هر کدام از وظایف علمی توسط چه اشخاص و نهادهایی انجام می گیرد. برخی نهادها جهت «آموزش» ایجاد می شوند و برخی برای پژوهش. برخی نهادها ارتباط علم با جامعه نظیر صنعت یا حاکمیت را تامین می کنند و برخی در زمینه سیاستگذاری علم فعال هستند. یک نقش مهم و کلیدی در ارتباطات علمی، مربوط به انتشار نتایج و محتواهای علمی است؛ نشریات علمی در این راستا اهمیت دارند. از طرف دیگر نشست های علمی و کنفرانس ها نیز در راستای ایجاد زمینه های گفتگوهای علمی موثر و فعال هستند.

با توجه به اهمیت ارتباطات علمی، علوم اسلامی در طول تاریخ، حوزه های علمی را شکل داده اند. فقه و اصول در مدرسه های بغداد و حله و اصفهان و نجف و قم شکل گرفته است؛ حدیث در حوزه های حدیثی رشد و نمو کرده است. حوزه های حدیثی شهرهایی هستند که در آن ها تعداد بسیاری از راویان و محدثان جمع شده باشند و حلقه های علمی در زمینه تدوین حدیث یا قرائت آن شکل گرفته باشد [8].

جغرافیای علم

یکی از مواردی که تاثیر به سزایی در تحولات علم دارد، محل و مکانی است که علم در آن جای گرفته و رشد و نمو می کند. با نگاهی به تاریخ تحولات علم میابیم که سرآغاز بسیاری از تحولات در علم، کوچ کردن محل تمرکز علمی از مکانی به مکان دیگر است.

شهید محمدباقر صدر درباره تحول فقه و اصول در زمان شیخ طوسی تحلیل می کند:

از نگاه تاریخی دانسته است که شیخ طوسی در سال 448ه یعنی 12 سال پیش از درگذشت خود براثر آشوب هایی که میان شیعیان و سنیان رخ داد از بغداد به نجف کوچید…. شیخ طوسی نه تنها یک استاد بلکه مرجع و رهبری دینی بود که شیعیان در بغداد پس از درگذشت سید مرتضی در سال 636ه در همه کارهای خود بدو پناه می بردند.ازاین رو مهاجرت وی به نجف مایه رها شدنش از دام بسیاری از گرفتاری ها و روی آوردنش به پژوهش های علمی شد….. در کناراین رویداد می بینیم که شیخ با کوچیدن به نجف با گمان غالب از شاگردان و حوزه درس خویش در بغداد جدا شد و به کار پایه گذاری حوزه جوانی پرداخت که فرزندانش و شیفتگان پیوستن به پژوهش های فقهی از ماندگاران کنار آرامگاه سرور پرهیزکاران و فرزندان روستاهای نزدیک مانند[ حله] و جز آن بدان روی آوردند.[9]

فرهنگ و هنجارهای علم

علم را گاهی به معنای مجموعه ای از روش ها و یا مجموعه ای از معرفت ها و دانش هایی که از به کارگیری روش ها حاصل شده است، معنا می کنند. ولی آنچه که فعالین در یک علم را در کنار یکدیگر جمع می کند و هویت علمی آنان را شکل می بخشد، تا حد زیادی مربوط است به هنجارهای علمی مشترک میان اصحاب آن علم؛ مجموعه‌ای از ارزش‌های فرهنگی و آدابی که فعالیت‌های علمی را سازمان می‌دهند.

رابرت مرتن، دانشمند جامعه شناسی علم، چهار معنا از علم را برمی‌شمرد:

  • مجموعه‌ای از روش‌های مشخص، که به وسیلۀ آن‌ها معرفت حاصل می‌شود.
  • انباشتی از معرفت که از به‌کارگیری این روش‌ها ریشه گرفته است.
  • مجموعه‌ای از ارزش‌های فرهنگی و آدابی که فعالیت‌های علمی را سازمان می‌دهند.
  • هر ترکیبی از تعریف‌های گفته شده.

مرتن علم را به مثابه یک نهاد اجتماعی در نظر می‌گیرد و اذعان می‌کند در این مرحله کاری به روش‌شناسی علم ندارد. به این معنا که بین اقتضائات روشی و ضروریت‌های اخلاقی، که هردو فعالیت‌های علمی را تدبیر و اصلاح می‌کنند، او دومی را برای بررسی انتخاب می‌کند. همچنین مرتن به دستاوردهای پژوهش‌های علمی نیز توجه ندارد و صرفا الزامات نهادی را مد نظر قرار می‌دهد.

اخلاقیات علم (The Ethos of Science) «مخلوط هماهنگ و موثری از ارزش‌ها و هنجارهایی است که برای دانشمند الزاماتی را به همراه دارد.» هنجارها نیز در قالب توصیه‌ها، نهی‌ها، ترجیحات و مجوزها بیان می‌شوند. آدابِ (mores) علم ضروری، مقیدکننده و الزام‌آورند، نه فقط به این علت که آن‌ها از نظر کارائی روش‌شناختی موثر هستند، بلکه به این علت که درست و خیر محسوب می‌شوند. بدین ترتیب می‌توان گفت روش‌شناختی علمی را از دیدگاه اخلاقی بررسی می‌کند و اخلاقیات علمی یا هنجارهای فعالیت دانشمندان را دارای جنبه‌های روش‌شناختی و فنی می‌داند.

اخلاقیات علم به معنای مواردی است که بر ارزش ها، هنجارها و جنبه های اخلاقی فعالیت علمی ناظر است. آنها «مجموعه ای از ارزش هایی هستند که برای مردان علم الزام آور است» (مرتن، 1973). نظام علم بر اساس هنجارهای علمی، نظام پاداش و مجازات تعیین می کند و به این شکل حدود علمی را نگه می دارد. البته ارزش های علمی به هدف اصلی یعنی توسعه دانش وضع می شوند و مشروعیت می یابند و از طریق جامعه پذیری توسط گروه های آموزشی، به اعضای جدید منتقل می شوند. اساسا باید نظام آموزشی را نظام انتقال فرهنگ و هنجارهای علمی دانست و نه نظامی برای انتقال روش ها و یا نظریه های علم. به نظر مرتن (1975) آداب علم، ترکیب موزونی از ارزش ها و هنجارها به شکل اوامر، نواهی، ترجیحات و مجوزها است و بر مبنای الزامات نهادی مشروعیت پیدا می کند». مفهوم آداب علم یا آنچه الزامات نهادی نامیده می شود، مفهوم کلیدی است، مفهوم یا نظریه ای استیو فاولر آن را نوعی «دست نامرئی در کار علم» می نامد.

به نظر مرتون دانشمندان در رفتارهای علمی خویش چهار هنجار عام‌گرایی؛ اجتماع‌گرایی؛ بی طرفی علمی؛ و شک سازمان یافته را رعایت می‌کنند. این دید از هنجارها و اخلاقیات عم مورد انتقاد سایر جامعه شناسان قرار گرفت و مرتون نیز در مقاله «ابهام دانشمندان» در سال 1۹۶۳ دو هنجار جدید به آن‌ها افزود: اصالت نوآوری و اصل فروتنی و تواضع.

هنجارها جنبه هایی ثابت از رویکرد علمی را تشکیل می دهند. ولی کوهن به جنبه های متحولانه علم توجه کرده است و تغییر علمی را مورد کنکاش قرار داده است. او به عنصرهایی که دخیل در تغییر علمی اشاره می کند و آن تغییر پارادایم است که شامل گسست بنیادی از مکانیک نیوتنی و معرفی مجموعه‌ای کاملاً جدید از استانداردها، معماها و واژگان می‌شود. در تغییرهای پارادایمیک علم، استانداردهای جدیدی معرفی می شود که دربردارنده ارزش ها و هنجارهای مختص به خود می باشند.

درباره علوم اسلامی، متفکر و اثری را نیافتیم که هنجارهای حاکم بر این علوم و عالمان را مورد اشاره قرار دهد. ولی آنچه مسلم است تفاوت های عمده ای وجود دارد میان هنجارهای علمی حاکم بر علوم اسلامی و هنجارهای علمی در علوم مدرن که توسط مرتن برشمرده شده است. یکی از اصول ارزشی در علوم اسلامی، تعبد داشتن نسبت به نصوص دینی است. در صورتی که بی طرفی یکی از اصول علوم انسانی مدرن است.

«ماده‌گرايي، ناديده‌گرفتن مبدأ و غايت پديده‌ها و هدف قرار دادن كسب قدرت و ثروت به جاي كشف حقيقت و پيدا كردن راه هدايت، ويژگي‌هايي است كه علم مدرن را از لحاظ هدف با علم ديني متفاوت مي‌سازد. شك‌گرايي و كثرت‌گرايي در باورها و ارزش‌ها، جدايي دانش از ارزش، جدايي دانش از دين، جدايي دانش از سياست و جدايي سياست از دين، از جمله پيامد‌هاي منفي علم مدرن است كه به هيچ وجه مورد پذيرش دين و علم ديني نيست.»[10]

از طرف دیگر می توان به تحولات علم در علوم اسلامی از منظر هنجارهای علمی نگریست و تغییرات پارادایم های علمی علوم اسلامی در بستر زمان را در قالب تحولات ارزش های حاکم بر آن ها تحلیل نمود. به عنوان مثال در دوره اخیر در میان جامعه علمی علوم اسلامی، توجه به نگاه جمعی و اجتماعی، به عنوان یک ارزش مطرح شده است. در همین راستا نظریه ها و تلاش های علمی که بتواند از خصلت اجتماعی برخودار باشد و بتواند یک جامعه را شکل بدهد و یا مقدمه برای تشکیل تمدن اسلامی شود، از ارزش بالاتری برخوردار هستند. یکی از انتقادهای متداول در میان این دسته از عالمان علوم اسلامی به پیش از خود، مربوط به فقدان رویکرد اجتماعی است: «فردگرایی و توجه نکردن به بعد اجتماعی و سیاسی اسلام، رویکردی است که مانع توسعه فقه و علوم اسلامی در بخش اجتماعی آن گردیده است» [11]

عالمان

پیشبرد علم اساسا بر دوش تولیدکنندگان آن که عالمان هر علم هستند استوار است. نیروی محرک هر حرکت و تغییری انسان ها هستند؛ آنها صاحبان فکر و ایده می باشند و در حقیقت، علم چیزی نیست جز آنچه صورت یافته ذهنیات و تفکرات عالمان و دانشمندان آن رشته است. با این حال شناخت ویژگی هایی از عالمان که می تواند نقش تعیین کننده ای در تغییر و تحول علم در بستر زمان داشته باشد، از اهمیت برخوردار است. به عنوان مثال برخی نویسندگان به سطح استعداد ذهنی اشاره کرده اند. «جذب استعدادهاى درخشان، متفکران و دانشمندان برجسته – که عوامل ذهنى رشد علم به شمار مى‏آیند – در یک نظام علمى و فراهم کردن زمینه رشد و فعالیت آنان، از ویژگیهاى یک نظام علمى خوب و موفق به شمار مى‏آید.» [12]

با مروری بر تاریخ تحولات علوم و به خصوص علوم اسلامی و با مرور تجربیاتی که در تغییرات علم می توان مشاهده نمود، می توان عواملی که مربوط به عالمان و دانشمندان علوم اسلامی است و موجب تغییر و تحول در علم شود را در موارد زیر برشمرد:

  • روحیات و تیپ های شخصیتی و ویژگی های روانی

در دوره پس از انقلاب اسلامی، حوزه علمیه توانست افرادی را به حوزه علوم اسلامی جذب کند که روحیه ای تحولی داشتند و به دنبال انقلاب های اجتماعی بودند. این افراد در حوزه هم به دنبال نظام سازی اجتماعی مشغول فعالیت شدند و در نتیجه می توان گفت اهمیت و اولویت این رویکرد در علوم اسلامی افزایش پیدا کرد. این در صورتی است که تا چندی پیش از انقلاب، حوزه برای استعدادهای برتر کمتر مورد توجه بوده است. ولی اگر در تاریخ به عقب برویم و به پیش از سیصد سال گذشته برویم، حوزه علمیه محل تجمع استعدادهای نظری بوده است.

این مطلب می تواند در آینده هم بسیار حائز اهمیت باشد؛ به خصوص از جهت تجمع افرادی که دارای روحیات بنیادگرایانه باشند. به هر حال همیشه افرادی در جامعه هستند که دارای روحیه های شدید محافظه کارانه و افراطی هستند. همیشه تعدادی از آنها هم به حوزه های علمیه و علوم اسلامی می آمده اند. آیا ممکن است در آینده حوزه و علوم اسلامی، محل تجمع و تمرکز این تیپ از افراد شود؟ و یا ممکن است جای دیگری (مثلا طب سنتی و یا مانند آن) محل جذابی برای تمرکز ایشان شود و در نتیجه علوم اسلامی از این دسته از افراد خالی تر شود؟ این موارد سوالاتی مهم پیش روی آینده علوم اسلامی می گذارد. به نظر می رسد نگاه از جنبه های روانشناسی و تیپ شناسی شخصیتی، رویکردهایی است که کمتر به آن پرداخته شده و می تواند محل تامل بیشتری قرار گیرد.

  • تصویر ذهنی آنها از خود و از علم در آینده و نقطه مطلوبی که از آن در نظر دارند

چشم انداز علم، آن چیزی نیست که در اسناد و اوراق نگاشته شده است؛ چشم انداز هر علم تصویری است که در ذهن متولیان و صاحبان اندیشه وجود دارد و محرک آن ها به سمت هر نوع حرکت علمی است. یک تصویر -ولو مبهم- در ذهن عالمان فقه، کلام و فلسفه وجود دارد که ترسیم کننده نقطه مطلوب علم در دیدگاه آنان است. این تصویر مطلوب، تنظیم کننده رفتارها و اهداف آنان است. بر اساس همان، موضوعات پژوهشی خود را انتخاب می کنند و بر اساس همان اجتماعات علمی را شکل می دهند. تحولات علمی بر اساس همین تصاویر و در راستای شکل بخشی به همین ایده آل ها رقم خواهند خورد.

روش ها و ابزار

علم وسیله ای است برای شناخت از هستی، محیط و درون خود. بشر علم را برای اینکه بتواند بهتر زیست کند پیگیری کرده و پیش برده است؛ چه زیست بهتر از نظر مادی و چه از نظر معنوی و متعالی بودن. ولی هر نوع شناختی نمی تواند ضامن به‌زیستی شود، تنها شناخت هایی که دارای اعتبار باشند و صحیح باشند، می توانند چنین هدفی را برآورده سازند. «انسان دریافت به همان اندازه که شناخت بایسته کامیابی در زندگی است، پندارها یا پنداشته ها (توهم ناصحیح) هم علت اصلی شکست ها و ناکامی ها می باشد»[13]. به همین خاطر علوم مختلف، معیارهایی را برای تعیین شناخت صحیح از ناصحیح ارائه می دهند. شاید بتوان گفت مهمترین رسالتی که هر جامعه علمی بر عهده دارد، معرفی کردن معرفت های صحیح و معتبر است. به عبارت دیگر جامعه علمی شکل نگرفته است تا بر دایره شناخت ها بیفزاید، بلکه جوامع علمی شکل گرفته اند که شناخت های معتبر را معرفی کنند و موارد نامعتبر را از آنها جدا کنند.

دانش ها، برای تمایز میان شناخت های صحیح و ناصحیح، معمولا تکیه بر روش شناسی دارند. آنها روش هایی را به همراه ملاک ها ومعیارهای مشخص معرفی می کنند و هر تحقیقی که بر اساس آن روش شناسی پیش برود را معتبر تلقی می کنند و هر گاه معیارهای روشی در یک کار رعایت نشده باشد، آن را یک کار علمی به حساب نمی آورند.

با وجود اینکه روش شناسی های علمی، نقطه های باثبات علم به حساب می آیند و معیار و محک ترازویی هستند که همه موارد جدید با آنها محک می خورد؛ با این حال این طور که نیست که در روش شناسی های علوم، تغییری حاصل نشود. علوم مختلف در طول زمان، روش های مختلفی را به کار می گیرند، برخی روش ها را کنار می گذارند و برخی دیگر را اضافه می کنند.

رشته های تخصصی علمی، هم دارای تحول روشی هستند و هم دارای تحولات روش شناختی. روش ها، ابزارها و راه هایی هستند که برای رسیدن به نتیجه به کار گرفته می شوند؛ ولی روش شناسی، یک مساله شناختی است و مربوط به مکاتب، اصول و فلسفه شناخت می شود.

مکاتب روش شناختی علوم اسلامی عمدتا محدود به دو مکتب نقلی و عقلی بوده است. منابع علوم اسلامی یا از منابع وحیانی تغذیه می کرده اند که از علوم نقلی می شده و تعبد در آن نقش عمده داشته است؛ و یا از منابع عقلی بوده اند که با استدلال و برهان، به استنتاج قضایای علمی می پرداخته اند. اما به تدریج روش شناسی های تجربی نیز در برخی تحقیقات علوم اسلامی جای باز کرده اند و به طور مستقل و یا به طور ترکیبی در فرایندهای علمی به کار می آیند.

  1. عبدالحسین خسروپناه, “گفتمان فلسفه فقه,” قبسات 32 (1383), http://ensani.ir/fa/article/7235/%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%81%D9%82%D9%87.

  2. سید محمدرضی آصف آگاه (اشکوری), “معیارهای ساختاربندی علم فقه و شاخص های ارزیابی آن,” جستارهای فقهی و اصولی, ش سال پنجم شماره 17 (1398): 57.

  3. آصف آگاه (اشکوری), 60.

  4. ممکن است تصور شود که در دیدگاه نویسندگان، نیازها و کارکردهای اجتماعی، امور واقعی و عینی هستند وعلم تابعی از آن ها می باشد. لازم به ذکر است که نویسندگان این مطلب را انکار نمی کنند که نیازهای اجتماعی هم می تواند ساخته شود ، همانطور که روابط اجتماعی ساخته می شود. و به این نکته نیز اذعان داریم که یکی از نیروهای مهم در ساخت روابط اجتماعی و ساختارهای اجتماعی، علم و دانش می باشد. ممکن است اهالی یک علم، نیاز به آن را ایجاد کنند و علم را برای پاسخ به آن به وجود آورند. به همین خاطر نمی توان گفت رابطه جامعه و علم یک رابطه یک سویه از جامعه به علم است و علم را صرفا تابع دانست. بلکه رابطه این دو، رابطه تعاملی است.

  5. اهداف فقه به همراه بحث درباره دنیوی یا اخروی بودن، مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، حکومتی و غیرحکومتی در کتاب فلسفه علم فقه آمده است. مراجعه کنید به سعید ضیایی فر, فلسفه علم فقه (تهران: سمت, 1392), https://samta.samt.ac.ir/content/14195/فلسفه-علم-فقه.

  6. نجف لکزایی, “غایت و ماهیت فقه سیاسی,” سوره اندیشه 56–57, ش 0 (1 نوامبر 1390): 191.

  7. قربانعلی ابراهیمی, “اجتماع علمی، ساختار و هنجار های آن,” رهیافت, ش 5 (1372), http://ensani.ir/fa/article/141970/%D8%A7%D8%AC%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B9-%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%B1-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%86.

  8. مهدی مهریزی, حوزه ها و مکاتب حدیثی (قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث, 1397), 21.

  9. سیدمحمدباقر صدر, “پیدایش و تطور علم اصول,” مجله حوزه, ش 9 (1364), https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4518/7324/91262/%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%88-%D8%AA%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84.

  10. محمد قدیر‌دانش, “ویژگی های علم مدرن؛ با تأکید بر علوم انسانی,” معرفت فرهنگی اجتماعی 4, ش 1 (1 جولای 1389): 95–124.

  11. دانش محمد, “عوامل و زمینه‏هاى رشد علم.”

  12. دانش محمد.

  13. قاسم افتخاری, “تبار‌شناسی شناخت و شناسایی دانش و روش علمی,” پژوهشنامه علوم سیاسی 0, ش شماره 1 (1384): 14, http://www.ipsajournal.ir/article_1.html.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *