بررسی و تبیین نظریه‌های تغییر در علوم اسلامی

آنچه خواهید خواند...

برای امتیازدهی کلیک کنید!
[Total: میانگین: ]

علی رغم اینکه تغییر، مساله مهمی است که برای درک ما از پدیده ها و برای تصمیمات ما در برابر مسائل، از اهمیت ویژه ای برخوردار است، با این حال کمتر به آن پرداخته می شود. حتی کتاب های جامعه شناسی هم معمولا به دنبال کشف قوانین و مسائل ثابت در جامعه هستند و معمولا تنها قسمت اندکی از مباحث خود را به تبیین تغییرات و الگوی تغییرات اجتماعی اختصاص می دهند[1]. این قضیه در مورد علوم اسلامی به مراتب شدیدتر است. در مورد علوم اسلامی، حتی اتخاذ رویکرد جامعه شناسی و تحلیل های اجتماعی هم به ندرت پیدا می شود و بحث در مورد تغییر در آن که تقریبا نایاب است.

با این حال تصریح نکردن متفکران به مبحثی به عنوان تغییر در علوم اسلامی به این معنا نیست که در تفکر و ذهنیت های آنان، درک و تصویری از چیستی و چگونگی برای تغییر و رشد علوم اسلامی وجود نداشته باشد. بسیاری از متفکران و دانشمندان رشته های مختلف علوم اسلامی، ایده ها و الگوهایی برای رشد و یا تحول علوم اسلامی دارند و برای تحقق این ایده ها و الگوها تلاش می کنند. با این حال به ندرت این الگوها را به شکل مستقل و تحت عنوان نظریه تحول و یا نظریه تغییر در علوم اسلامی مورد تصریح قرار می دهند.

نظریه های تغییر در پی توضیح چیستی، چگونگی و چرایی تغییر هستند؛ نظریه های تغییر کمک می کنند تا به درکی از این سوالات برسیم که تغییر و تحول در علوم انسانی چیست؟ و چگونه صورت بندی می شود؟ تغییر از کجا شروع می شود و چه عامل یا چه گروه هایی موجب تغییر می شوند؟ برای درک درست تغییرات باید چه مواردی را مطالعه کنیم؟ و چه روش هایی در تحقیق می تواند ما را به درک بهتر از تغییرات برساند و قدرت بیشتری برای ایجاد تغییر بدهد؟ و در نهایت اینکه چگونه می تواند تغییر و تحول در علوم اسلامی را ایجاد کرد؟

هر چند معمولا نظریه باید توصیف و تبیین کاملی از پدیده و روابط آن به دست دهد؛ ولی نظریه های تغییر علوم اسلامی، همگی دارای جنبه تحلیلی و تبیینی به شکل بسط یافته نیستند. برخی از آن ها به تصریح به تحلیل چیستی تغییر و تبیین ماهیت آن پرداخته اند. ولی هر کدام حاوی رویکردی برای درک پدیده هستند. همچنین نظریه ها هر کدام متناسب با الگویی خاص از مطالعه پدیده علوم اسلامی هستند، به عبارت دیگر هر کدام از این نظریه ها، برای مطالعه علوم اسلامی، الگو و روال خاصی را معرفی می کنند. این الگو شامل موضوعات مطالعه و روش های مطالعه می شود.

همچنین هر کدام از این نظریه ها، برای تحول و رشد علوم اسلامی، مدل خاصی را معرفی می کنند و توصیه های اختصاصی خود را دارند. توصیه ها و سیاست های برآمده از هر کدام از این نظریه ها با دیگری متفاوت است. البته این به این معنا نیست که هر کدام از آنها با اقدامات توصیه شده توسط سایر نظریه ها، مخالف باشند؛ بلکه به این معناست که اولویت ها و مسیری که هر کدام از این نظریه ها برای رشد و تحول علوم اسلامی نشان می دهند، با اولویت سایر نظریه ها متفاوت است.

هر کدام دارای مفروضات و پیش فرض هایی هستند. فرض های کلیدی در پس هر کدام وجود دارد.

مرور نظریه های متفاوت تغییر می تواند ماهیت تغییر در علوم اسلامی را برای ما روشن تر بنماید. شاید برخی با توجه نمودن به نظریه های تغییر به دنبال انتخاب نظریه صحیح از میان آنها و یا با ترکیب برخی از آنها باشند. حتی اگر مرور نظریه های مختلف نتواند ما را به انتخاب نظریه درست برساند، ولی مرور این نظریه ها مفید است. می توان بدون اینکه یک نظریه خاص را انتخاب نمود، به واسطه اینکه هر بار با عینک یکی از نظریه ها به تغییر در علوم اسلامی بنگریم، می توانیم دید بهتری نسبت به این قضیه داشته باشیم. همچنین فایده دیگری که مرور تنوع نظریه ها می تواند داشته باشد، اتخاذ راهبردهای مختلف و متنوع برای تحول است. هر کدام از این نظریه ها، راهبرد خاصی را برای تحول ارائه می دهند. چه پیش فرض های نظریه را قبول کنیم و چه نکنیم، راهبردهای متنوع برخواسته از نظریات می توانند در ایجاد تحول دارای تاثیر نسبی باشند.

تقسیم بندی نظریات می تواند به اشکال مختلفی صورت پذیرید. در اینجا مبنای تقسیم، توجه به مفروضات و پیش فرض های موجود در نظریات است. به نظر می رسد برای دسته بندی نظریات تغییر، توجه به مفروضات دسته بندی ها مفید است و این امر مسبوق به سابقه هم می باشد[2].

نظریات تغییر در علوم اسلامی را در دسته های زیر می توان دسته بندی نمود:

  1. نظریه گسترش:

صاحبان این نظریه نگاهی افزایشی به علوم اسلامی دارند. آنها عقیده دارند علوم اسلامی به اندازه کافی در میان مردم جامعه حضور ندارد و اگر علوم اسلامی در افراد و ابعاد بیشتری بتواند رسوخ کند، رشد بیشتری خواهد کرد. آنها صرفا به رشد کمی معتقد نیستند، و به رشد کیفی علم نیز توجه می کنند. با این حال افزایش و گسترش افرادی که به تحصیل و پژوهش علوم اسلامی مشغول هستند را بسیار مهم می دانند. شاید برخی از افراد صرفا تکثر بیشتر افراد و رشته های علوم اسلامی را مطلوب بدانند ولی شخصیت های هوشمندی هم که در صاحبان این نظریه هستند، در عین حال به کارایی این علوم نیز اشاره می کنند.

بنابر این دیدگاه، علوم اسلامی به طور سنتی در جوامع اسلامی محوریت داشته است. به تعبیر بهتر باید گفت علمای اسلام محور علوم زمانه خود بوده اند و جامعه نیز بر پایه دانش آنان می چرخیده است. در دوره مدرن، محوریت به علوم غربی و وارداتی داده شد. علوم اسلامی با رشد و گسترش خود می توانند و باید خود را در جامعه بسط دهند و با ارائه دانش در میان مردم آنها را از ضلالت علوم مدرن باز دارند. بنابر این هم کسانی که رشد علوم انسانی را در گسترش آن در واحدهای درسی و یا رشته های تحصیلی می دانند، در این دسته جای می گیرند و هم کسانی که رشد علوم انسانی را در رشد کیفی آن و توانایی پاسخگویی روزآمد آن در جامعه می دانند.

حتما این مطلب را هم بخوانید  الگوسازی برای درک تغییر در علوم اسلامی

فرض اصلی این نظریه این است که رشد یک فرایند یک سویه و انباشتی دارد. هر چه تلاش بیشتر صورت گیرد و هر چه منابع (مادی و انسانی و فکری) بیشتری به پای علوم اسلامی ریخته شود، می توان انتظار رشد و توسعه آن را داشت. مفروض کلیدی این نظریه این است که معیارهای مشخص و واحدی برای رشد و تحول وجود دارد. توسعه کمی و توسعه کیفی.

  1. نظریه توسعه جهت دار

همانطور که رشد در جامعه اسلامی معنای خاص خود را دارد و توسعه یافتن در تمدن غربی به معنای رشدیافتن در جامعه ایمانی و تمدن اسلامی نیست، رشد علوم اسلامی نیز معنای خاص خود را دارد. هنگامی علوم اسلامی رشد کرده اند و تحولی به سمت بهتر شدن را تجربه کرده اند که بتوانند در راستای اهداف عالیه تمدن اسلامی قدم بردارند. بر اساس این نظریه، گسترش یافتن علوم اسلامی بدون اینکه نسبت خود را با مسیر حرکت جامعه اسلامی در راستای استقرار اسلام تعریف کند، نمی تواند مفید باشد و بلکه حتی شاید مضر هم باشد چرا که توجیه کننده استقرار تمدن مادی می شود.

بر اساس این نظریه یک مسیر واحد برای رشد وجود ندارد، مسیرهایی برای رشد هستند. تغییر و رشد یافتن به معنای بسط و گسترش یافتن است. علم هنگامی که پیچیدگی های بیشتری پیدا کند و نظریه ها و حیطه های نفوذ آن بیشتر شود، توسعه یافته است ولی هر توسعه یافتگی ای را نمی توان توسعه یافتگی خوب تلقی کرد. توسعه یافتگی علم جهت دار است.

علوم مختلف در کنار یکدیگر یک کل واحد را شکل می دهند. علوم اسلامی از علوم انسانی و مهندسی کاملا جدا نیستند. همانطور که نهاد علم از نهاد آموزش و نهاد حاکمیت و قانون جدا نیست. نهادهای اجتماعی نقش تکمیل کنندگی یکدیگر را دارند و در صورتی می توانند رشد و پیشرفت کشور را تامین کنند که هم راستای یکدیگر به رشد و توسعه اجتماعی بیفزایند.

در این نظریه، روش های علوم بسیار مهم هستند. همانطور که طبقه بندی علوم را نیز یک مساله مهم قلمداد می کنند. علوم اسلامی در پارادایم کلی علم جای خود را پیدا می کنند. علم یک وجود مستقل بدون ارتباط نیست، مبانی علم مهم است.

  1. نظریه رشد درون زای علم

این نظریه صرفا به دنبال توصیف شکل و چگونگی تغییر نیست، بلکه بر خلاف دو نظریه سابق که بر توصیف چیستی تحول و توصیف ابعاد آن تمرکز داشتند، این نظریه و نظریه بعدی بر شناسایی پیشران تغییر تمرکز دارند. این دو نظریه به دنبال این هستند که نقطه اهرمی تغییر در علم را شناسایی کنند و نشان دهند که شروع تغییرات علم از کجا است. در توصیف پیشران تغییرات علم دو رویکرد متقابل وجود دارد: پیشران فشار رشد علم، پیشران کشش تقاضای محیط.

این نظریه پیشران تغییر علم را از درون علم می داند. طرفداران این نظریه هنگامی که سخن از تغییر و تحول در علوم اسلامی پیش می آید، به سراغ تلاش های علما و دستاوردهای اخیر آنان می روند. روند تغییرات علمی را از تاریخ تحولات مکاتب فکری و نحله های علمی جستجو می کنند. از نظر ایشان مهمترین چیزی که می تواند تحول علمی به وجود آورد، فکر و نبوغ عالمان آن علم می باشد. به عقیده برخی از آنان، علم در هر صد سال یک رشد عمده را تجربه می کند و آن رشد عمده مرهون دیدگاه و تفکر نویی است که یک عالم در آن می دمد.

صاحبان این نظریه، رشد و پیشرفت علمی را از درون می دانند و آن را انباشتی می دانند. هر مرحله از رشد علمی باید تحقق پیدا بکند تا مرحله بعدی از رشد بتواند بر پایه نقد، اصلاح و یا تکمیل نظریه قبلی به پیش برود. مسیر علمی یک مسیر بسیار تخصصی و بسیار عمیقی است که با مسیر سایر اجزاء اجتماعی متفاوت می باشد. علم از جنس ماده نیست.

بر اساس دیدگاه صاحبان این نظریه، رشد علمی قابل برنامه ریزی نیست. رشد و توسعه علم، به صورت خودبه خودی رخ می دهد و هیچ کس از بیرون علم نمی تواند رشد علمی بیافریند؛ چرا که اساسا کسانی که بیرون از علم هستند، درک درستی از علم ندارند.

  1. نظریه جامعه و فرهنگ علم

این نظریه در میان دو پیشران فشار علم و کشش تقاضا، بر کشش تقاضا تاکید دارد. این نظریه بر نقش محیط علم تاکید می کند. محیط یک علم است که مساله ها را برای یک علم تعریف می کند. محیط علم است که نیازهای خود را به علم معرفی می کند و از عالمان تقاضای حل آنها را می نماید. علم ورودی های خود را از محیط خود می گیرد و خروجی های خود را نیز به محیط خود می دهد. شرایط زمانه و ویژگی های جامعه شناختی هر دوره، بیشترین نقش را در تعیین مسیر و میزان رشد علوم دارد. علم بخشی از یک نظام بزرگتر اجتماعی است. علوم اسلامی هم جدای از فرهنگ کلی حاکم بر زمانه نیست.

برای اینکه بتوانیم درک درستی از تغییر و تحول علم داشته باشیم، باید بتوانیم درک درستی از تحولات اجتماعی که بستر تغییرات در علم را پدید می آورند داشته باشیم. همچنین اگر به دنبال تحول و تغییری در علم هستیم، لازم است عوامل اصلی تغییر بیرونی را شناسایی کنیم و با تحریک آن ها است که سیستم علم نیز تغییر می کند.

حتما این مطلب را هم بخوانید  بررسی و تحلیل عوامل محیط نزدیک علوم اسلامی

کسانی که از رویکردهای جامعه شناسی علم در تبیین تحولات علم استفاده می کنند، از این دسته نظریه ها پیروی می کنند. آنها برای درک تحولات علم، درک تحولات اجتماعی را در دستور کار قرار می دهند و ویژگی های زمانه را عنصر تعیین کننده در تبیین ماهیت علم روز می دانند. به عنوان مثال رضا داوری اردکانی می گوید:

«مدرسه و دانشگاهِ این زمان برای تدریس و تعلیم حکمت به وجود نیامده است. مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها دیگر سر و سرور جامعه هم نیستند و اگر باشند، صرفاً از آن روست که «علم» عین «قدرت» و «نظم‌بخشی» است و با آن، نظم و بی‌نظمی جهان و جامعه تنظیم می‌شود و به صورت علم درمی‌آید. در زمان‌های پیش از تجدد، نظام‌های زندگی از ثبات نسبی برخوردار بود و چرخ زندگی بر مدار سنن و قواعد موروثی می‌گشت. آدمیان هم خود را مأمور صورت‌دادن و نظم بخشیدن به جامعه و زندگی نمی‌دانستند، بلکه بر وفق نظم زندگی می‌کردند. در جامعه جدید در عین پیروی از نظم، نظم را باید بازسازی و حفظ کرد. این بازسازی و حفظ نظم تا حدودی که ممکن است، با علم و پژوهش صورت می‌گیرد. با وجود این، گاهی دانشگاه‌ها بخصوص در جهان توسعه‌نیافته با زندگی مردم و جامعه نسبتی ندارند، نباید ما را از این معنی غافل سازد که شأن و صفت اصلی علم جدید و دانشگاه، کارسازی در جامعه است؛ به این جهت دانشگاه حتی اگر به علم نظری بپردازد، غایتی جز کارسازی در زندگی و جامعه ندارد….اکنون علم و جامعه به هم پیوسته و با هم ملازمت پیدا کرده‌اند؛…..در زمان جدید ماهیت علم تغییر کرده است. علم جدید علم تکنولوژیک است و آن را با ملاک و میزان «اخلاق» و «فضیلت» نمی‌توان و نباید سنجید. ……در علم و مدرسه جدید هم البته مراتب هست؛ اما این مراتب بر حسب کارکرد و کاربرد تعیین می‌شود.»[3]

  1. نظریه چرخه تاریخی علم

عده ای از نظریه پردازان در مطالعه تحول علوم اسلامی، بر مطالعه ادوار تاریخی علوم اسلامی تاکید دارند. ایشان بر مطالعه دوره های تاریخی تحول علمی تاکید می کنند، نه فقط به عنوان یک رویکرد تاریخی، بلکه به عقیده ایشان تحول علوم اسلامی به یک نحو چرخه ای، تکرارپذیر است. هر چند شاید حوادث عینا تکرار نشود، ولی تحول در علم به صورت رفت و برگشتی میان رویکردهای مختلف علم دست به دست می شود. دوره ای در دست عقل گرایان بوده است و غلبه دوره بعد به سمت نقل گرایان آمده است و این چرخه ادامه دارد.

در این نظریه تحول علم یک مسیر یه سویه را طی نمی کند، بلکه به صورت چرخه ای و دورانی است. هر کدام از رویکردهای نظری دارای صعود و افول هستند. هیچ دوره ای تا انتها ثابت باقی نمی ماند و عمر همه رویکردها و نظریه ها محدود است و روزی به پایان می رسد.

ادوار مهم تحول در علوم انسانی را در میان چرخه تحولاتی که بین دوگانه های اساسی است می توان دریافت؛ اخباری گری در مقابل اصولی گری در علوم مختلف اسلامی خود را نشان داده است؛ عقل گرایی در مقابل نقل گرایی؛ جزئی نگری در مقابل کل نگری.

این نظریه ها برای اینکه تحولات علوم اسلامی را پیش بینی کنند، درس گرفتن از تحولات دوره های تاریخی را لازم می دانند. همچنین برای تحول و پیشرفت در علوم اسلامی نیز از این رویکردهای تاریخی استفاده می کنند و سیر تحول آینده را در دوگانه های تاریخی می سازند و توصیف می کنند.

  1. نظریه جریان های متضاد علمی اجتماعی

نظریات قبلی همگی جامعه علمی را به عنوان یک کل واحد در نظر می گرفتند. این نظریه بر وجود گروه ها و جریان های متفاوت و بلکه متضاد تاکید می کند. در هر زمان گروه ها، نحله ها و اجتماعاتی وجود دارند که هم دارای رویکردهای متفاوت و متضادی هستند و هم دارای منافعی متفاوت و متضاد. این واقعیت تحولات اجتماعات انسانی است که در تضاد شکل می گیرد. گروه ها و نحله های علمی هم در حقیقت در حال کنش و واکنش نسبت به یکدیگر هستند. هر نظریه علمی، نظریه دیگری را رد می کند. رشد نظریات علمی در تقابل با نظریات دیگر است که شکل می گیرد و تضادها است که تضارب آراء را شکل می دهد. برآیند این کنش و واکنش ها به سمت تکامل علمی پیش می رود.

هر تغییری که برای علم پیش می آید، تاثیر مستقلی ندارد بلکه در سایه گروه ها و جریان های متضاد است که تاثیر نهایی را خواهد گذاشت. به عنوان مثال، هنگامی که علوم اسلامی با عرصه حاکمیت دینی مواجه شده اند و در معرض سوال از چگونگی حاکمیت دینی قرار گرفتند، در معرض یک تغییر بزرگ قرار گرفته اند ولی این تغییر به شکل مستقیم بر علوم اسلامی اثر نمی گذارد بلکه تاثیر آن در سایه واکنش ها و جهت گیری هایی است که هر کدام از جریان های اصلی موجود در آن تحقق می یابد؛ برخی از جریان ها به سوی تولید علم برای این موضوع می کنند و برخی دیگر به عکس عمل می کنند و هر متنی که سویه حکومتی هم داشته باشد را کنار می گذارند. بنابر این تغییرات نهایی علم از رهگذر کنش ها و واکنش های جریان های متضاد علمی است که شکل می گیرد.

بر اساس این نظریه تغییر، اولا تضاد در جریان ها یک واقعیت است که باید به آن دقت نمود؛ ثانیا تضاد جریان ها می تواند موجب تحرک و پویایی علم شود و نه تنها لازم نیست آن را از بین ببریم بلکه دائما نیاز به میزانی از تضاد وجود دارد. تضاد موجب نزدیکی بیشتر افراد به یکدیگر می شود و مادامی که موجودیت کلی جامعه علمی را بر هم نزند، مفید است. تضاد موجب انگیزه کار سخت تر می شود و خودش عاملی است برای تسریع در ایجاد تغییرات. البته اگر تضاد بسیار گسترده شود و جامعه علمی را به دو بخش تقسیم کند، تبدیل به تضاد رادیکال و تضاد مضر می شود. این تضاد دشمنی ایجاد می کند و جریان ها به خنثی کردن ثمره فعالیت های یکدیگر مشغول می شوند و نه به تکامل.

حتما این مطلب را هم بخوانید  روش شناسی علوم انسانی

بر اساس این نظریه، رشد علم رشد پارادایمیک است. پارادایم های علمی یکدیگر را نفی می کنند و به ابطال مدعای یکدیگر می پردازند. هر پارادایم دارای ویژگی هایی است و رشد علم در سایه رد و طرد پارادایم ها نسبت به یکدیگر است که رخ می دهد.

این دیدگاه در مقام توصیه برای مطالعه تغییر درعلوم اسلامی، به مطالعه جریان های علم توصیه می کند. برای درک تغییرات در علوم اسلامی لازم است جریان های علمی فعال در این حوزه مطالعه گردد و نسبتی که این جریان ها می توانند نسبت به یکدیگر بگیرند، مورد ملاحظه و دقت قرار گیرد. پیش بینی وضعیت آینده علم، از رهگذر پیش بینی رفتارهای جریان های علمی در مقابل یکدیگر است که قابل حدس می شود.

  1. نظریه بازار اجتماعی علم

این نظریه نیز همچون نظریه قبلی، علم را یک واحد یکسان در نظر نمی گیرد و به گروه ها و عناصر متنوع داخل آن توجه می کند. علاوه بر اینکه نسبت این عناصر با محیط را هم ملاحظه می کند. ولی این نظریه به توصیف چیستی سیستم متضاد علمی اکتفا نمی کند و به دنبال معرفی پیشران تغییر و تحول در سیستم علم نیز هست. علم نیز مانند سایر سیستم های اجتماعی بر پایه روابط مبادله پیش می رود. جریان های علمی با محیط اجتماعی خود دارای بده و بستان هستند.

در این دیدگاه، توجه ویژه ای به مشتریان و رقبای علم می شود. وضعیت علم بستگی به وضعیت بده بستان علم با جامعه اطراف خود دارد. جامعه نیازهایی دارد که برای رفع آن نیازها به علم مراجعه می کند. ولی علم تنها گزینه مردم برای رفع نیازهای و خواسته هایشان نیست. برخی از این نیازها در هر دوره ای ممکن است با شیوه ها و نهادهای دیگری هم رفع گردد. علم گاهی نقش سرگرم کنندگی برای مردم نیز داشته است. علم محل مراجعه فکری مردم بوده است. علم وسیله ای برای کسب ثروت شده است و گاهی علم معیاری برای تمایز طبقات اجتماعی گردیده است و عنصر اصلی ساخت هویت اجتماعی. ولی در هر دوره ای راه های دیگری هم وجود داشته است که رقیب علم در ایفای این نیازها بوده اند. سخنرانی و آیین های مذهبی، شعر و مجالس شعرخوانی، و به طور کلی تر رسانه ها یکی از رقبای اصلی علم بوده اند و هستند. و در کنار آن رویکردهای عرفانی و مراقبه ای را نیز باید در نظر داشت که همواره رقیب جریان علمی و علما بوده اند.

علاوه بر این، در میان علوم نیز علوم اسلامی با سایر علوم در حال رقابت برای جذب مخاطب از میان جامعه است تا با رفع نیازهای آنان، کسب وجاهت برای خود بکند. علوم انسانی جدید، رقیب جدی علوم اسلامی در فضای جدید هستند.

این نظریه مبتنی بر این دیدگاه است که رونق علم و هر رویکرد علمی، هنگامی تحقق می یابد که بتواند بازار متناسب با خود را پیدا کند. هنگامی که روابط و تبادلات علم گسترش یابد، روابط درونی علم نیز گسترش می یابد.

در این دیدگاه برای درک تغییرات علم، ابتدا باید از حلقه نهایی چرخه علم آغاز کرد؛ یعنی چرخه مصرف علم. این دیدگاه همچون نظریه تضاد، به وجود گروه های مخالف و متضاد اذعان دارد؛ ولی سعی آن بر تبیین پیشران تغییرات علم است. این دیدگاه، پیشران تغییرات علم را بازار علم معرفی می کند. مشتریان (مخاطبین و مصرف کنندگان) و رقبای علم محرک اصلی تغییرات علم هستند. این دیدگاه تا حدی شبیه به نظریه جامعه و فرهنگ علم است ولی تفاوت در این است که این دیدگاه، هم جامعه علمی و هم جامعه پیرامونی را یک دست نمی بیند بلکه آنها را در اجتماعات دارای قدرت چانه زنی می بیند که در یک سری روابط مبادله، به رقابت می پردازند.

محور ادعا

فرض کلیدی

نظریه گسترش

علوم اسلامی عقب مانده است و منابع کافی برای رشد نداشته؛ باید گسترش یابد.

معیارهای مشخصی و واحدی برای پیشرفت و توسعه وجود دارد.

نظریه توسعه جهت دار

علوم اسلامی در راستای ایجاد هماهنگ تمدن و جامعه اسلامی باید بسط یابد.

مسیرهای متعدد برای رشد هست و برخی از آن ها خوب است.

نظریه رشد درون زای علمی

پیشران رشد علمی از درون دنیای علم است و به نحو انباشتی پیش می رود

هرچند علم توسط جامعه انسانی تولید می شود ولی چرخه عمر خود را دارد

نظریه جامعه و فرهنگ علم

علم در محیط اجتماعی متولد می شود و نسبت به تحولات آن پاسخ می دهد

علم جزئی از کل جامعه است

نظریه چرخه تاریخی علم

چرخه های تکراری تاریخی علم رخ می دهند و تحولات را به پیش می برند.

هر جریانی صعود و افولی دارد. هیچ چیز دائمی نیست.

نظریه جریان های علم متضاد

جریان های متضاد علمی در کنش و واکنش متقابل با یکدیگر تعیین کننده تحولات هستند

تضاد منجر به انگیزه سخت کار می شود.

نظریه بازار اجتماعی علم

پیشران اصلی تحول، روابط مبادله و رقابت در بازار اجتماعی علم است

گسترش بازار منجر به رشد مداوم می گردد

سه نظریه دیگر نیز قابل تصور است که ظاهرا همچنان مورد ادعا در علوم اسلامی قرار نگرفته است. شاید در آینده این نظریات نیز در تحلیل تغییرات علوم اسلامی جای بیشتری پیدا کنند و به فهرست بالا اضافه شوند:

  • نظریه قدرت: نظریه مبتنی بر عاملیت گروه های اثرگذار و صاحب قدرت اجتماعی است.
  • نظریه تکامل: مبتنی بر نقش گسترده محیط و انتخاب طبیعی محیط نسبت به گزینه های سازگار با تغییرا ت محیطی
  • نظریه ظهور: مبتنی بر تحلیل تاثیر تک تک عاملیت های فعال در عرصه علم و منافع و گزینه های آنان

مرور نظریات مختلف تحول علم، دارای فوایدی است:

  • درک تغییرات
  • درک پیش فرض های موجود و تصریح به آنها
  • ایجاد زمینه فراتر رفتن خلاقانه برای تولید نظریه
  • ایجاد زمینه برای انتخاب نظریه مختار
  • کمک به تولید سیاست های متنوع و بدیل درباره تحول علوم اسلامی
  1. در تحقیقی که در سال 2009 انجام شد، از میان ده کتاب برتر درسی «درآمدی بر جامعه شناسی» تنها سه درصد از مجموع صفحات این کتاب ها، به تغییر اجتماعی اختصاص یافته بود. و بقیه کتاب ها درباره اصول ثابت جوامع بوده است. پیتر بیشاپ و اندی هاینز, آموزش درباره آینده (تهران: انتشارات مرکز آینده پژوهی علوم و فناوری دفاعی, 2012).

  2. بیشاپ و هاینز در کتاب خود، نظریه های تغییر اجتماعی را مورد دقت قرار داده اند و آنها را در 10 نظریه کلان دسته بندی کرده اند. با ایده گرفتن از تقسیم ایشان و با اقتباس از برخی مفروضات آنها، در اینجا نیز نظریه های تغییر علوم انسانی را شناسایی، دسته بندی و تبیین کرده ایم.

  3. رضا داوری اردکانی, “ملاحظاتی اجمالی درباره تعلیم و تربیت و مقام معلم,” نامه فرهنگستان علوم, ش 58 (1395): 6–15.

مطالب مرتبط با:

مطالب مرتبط با:

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *