گزیده ویدئویی از سخنان استاد رضا اسلامی (محقق و مدیر گروه علوم وابسته به فقه در پژوهشکده فقه و حقوق) در سومین هماندیشی اصحاب علوم اسلامی با عنوان «تحوّل در اجتهاد و نسبت آن با علوم انسانی جدید» تقدیم میگردد.
ضرورت تحول در شیوه های اجتهاد
استاد اسلامی با الهام از رهنمودهای مقام معظم رهبری درباره ضرورت نوسازی روشهای اجتهاد، این پرسش کلیدی را مطرح میکنند: چگونه میتوان هم به تداوم تاریخی اجتهاد باور داشت و هم از ضرورت تحول در آن سخن گفت؟
لذا تحول در اجتهاد را نه به معنای گسست از سنت فقهای پیشین، بلکه به عنوان فرآیندی تدریجی میدانند که پیوند با میراث فقهی گذشته را حفظ میکند. لذا آرای فقهای قدیم آنچنان استوار است که هرگونه قطع ارتباط با این میراث، چالشهای جدی در حجیت و اعتبار فقه ایجاد خواهد کرد.
این تحول، بنیادین نیست. اگر چنین بود، چه لزومی داشت به سراغ آرای ابن عقیل یا ابن ادریس برویم؟ فهم فقهای گذشته آنقدر مستحکم است که گسست از آن، ما را با فقهی جدید روبهرو میکند که اثبات اعتبارش دشوار خواهد بود. پس این تحول، حرکتی تکاملی است که به پویایی فقه کمک میکند.
نقش اجتناب ناپذیر اجتهاد در اسلامی سازی علوم انسانی
اسلامیسازی علوم انسانی بدون نقشآفرینی فقها و نظام اجتهادی ناممکن و فاقد حجیت است. مجتهد با بررسی منابع و مبانی این علوم از منظر دینی، چگونگی استفاده از آنها و دلالتهایشان را میسنجد.
برای اسلامیسازی واقعی علوم انسانی، چارهای جز رجوع به فقه و اجتهاد نیست. چگونه میتوان بدون حضور فقیه و اجتهاد صحیح، ادعای اسلامیسازی داشت؟ چنین تلاشی بیپشتوانه و فاقد سند معتبر خواهد بود. البته تحول در اجتهاد ضروری است، اما باید در چارچوب اصول مسلم فقهی صورت گیرد تا اعتبار خود را حفظ کند.
عوامل موثر در تحول اجتهاد
عوامل موثر در تحول اجتهاد در طول تاریخ به دو دسته عوامل تقسیم میشود: تحول در مبانی فهم دینی و تحول در منابع فهم دینی.
- تحول در مبانی: تغییر در اصل مبنا، از دست رفتن اطلاق مبنا و یا توسعه و تضییق در مبانی، می تواند منجر به تحول در اجتهاد شود.
- تحول در منابع: منابع اصلی فهم دینی (عقل، نقل (قرآن) و عرف) محدود هستند، اما فهم از این منابع متحول می شود. به طور خاص، نقش تحول در فهم عرفی مهمتر است.
تحول در مبانی فقهی – چه با تغییر اصول پایه، نسبیسازی یا توسعه و تضییق آنها – ناگزیر بر اجتهاد تأثیر میگذارد. هرچند منابع فهم دینی (عقل، عرف و نص) ثابت به نظر میرسند، اما در واقع فهم ما از این منابع دچار تحول میشود. این دگرگونی به ویژه از طریق تغییرات عرف جامعه صورت میگیرد، چرا که عرف به عنوان منبع استنباط، پدیدهای پویا و متحول است.
شهید صدر به درستی اشاره کردهاند که یکی از چالشهای اساسی اجتهاد امروز، فاصله گرفتن از نصوص دینی و تأثیرپذیری از علوم انسانیِ سکولار است. این علوم، با ارائه چارچوبهای ازپیشساخته، فقیه را در مواجهه با مسائل جدید دچار مشکل میکنند. همانطور که استاد حکمتنیا نیز تأکید دارند، امروزه علوم انسانیِ رایج، همه چیز را “آماده” ارائه میدهد و از فقه میپرسد: “با قرآن و سنت چه پاسخی برای مسائل مدرن دارید؟” این رویکرد، فقه را به حاشیه میراند و جایگاه اجتهاد را تضعیف میکند. راه حل، بازگشت به نصوص اصیل و اجتهاد پویا است، نه پذیرش بیچونوچرای ساختارهای علوم انسانی موجود.
لزوم شناخت علوم انسانی جدید
برای تحول در روش شناسی اجتهاد، شناخت کامل علوم انسانی جدید ضروری است. زیرا این علوم دارای تعاریف خاصی از منابع و مبانی هستند و برای ارزیابی مبانی و منابع دینی در نسبت با آنها، ابتدا باید این علوم را شناخت.
علوم انسانی جدید باید کامل شناخته شود چون علوم انسانی جدید تعریفی از منابع دارد، تعریفی از مبانی دارد و اگر بخواهیم راجع به مبانی دینی و منابع فهم دینی نظر بدهیم نسبت مبانی و با اون مبانی و منابع باید بشناسیم این نسبت الزاماً تغایر نیست.
موضع شارع در قبال امور
این سوال را مطرح میشود که آیا شارع می تواند در قبال برخی امور موضع بی طرفانه داشته باشد و آنها را به عرف و عقلا واگذار کند؟
تحول در فهم دینی به این مسئله بستگی دارد که موضع شارع در قبال مسائل مختلف چگونه است. آیا در همه امور بهترین نسخه را ارائه می دهد یا برخی امور را به اقتضای شرایط و فهم عقلا واگذار می کند؟
تحول در فهم دینی کاملاً وابسته به تبیین حدود موضع شارع است. آیا شارع میتواند موضع “لا به شرط” اتخاذ نماید؟ از سوی دیگر، امروزه شاهد تحولات شگرف در فهم عرفی هستیم؛ تا آنجا که مباحث هرمنوتیکی جدید، ذهنیت همگان – از خواص تا عوام – را تحت تأثیر قرار داده است.
تاثیر تحول فهم عرفی بر فهم نصوص
تاثیر تحول در فهم عرفی بر درک و تفسیر متون دینی دیده میشود. لذا تغییر نگرش مردم به مسائلی همچون “رد الشمس”، بیانگر آن است که فهم عرفی جدید می تواند در دلالت نصوص اختلال ایجاد کند و ضرورت تحول در شیوه های اجتهاد را به منظور مواجهه با این تغییرات آشکار می سازد.
امروزه وقتی با این فهم نوین عرفی به سراغ متون سنتی میرویم، با چالشهای جدیدی مواجه میشویم. به عنوان نمونه، زمانی که خطیب در منبر از معجزه ردّ شمس سخن میگوید، دیگر آن واکنش سنتی “قربان آقامون حضرت علی” را برنمیانگیزد، بلکه پرسشهایی مانند “این چه معنایی دارد؟ آیا بازگشت زمان از نظر عقلی ممکن است؟” مطرح میشود.
نتیجه گیری از دیدگاه استاد اسلامی
ضرورت تحول در شیوه های اجتهاد با توجه به تحولات علوم انسانی جدید و تغییرات در فهم عرفی موثر است. این تحول باید به گونه ای باشد که ضمن حفظ ارتباط با میراث فقهی متقدمین، به بهبود و ارتقاء فقه و اجتهاد کمک کند.
شناخت دقیق علوم انسانی جدید، تعیین موضع شارع در قبال امور مختلف و توجه به تاثیر تحول فهم عرفی بر درک متون دینی، از جمله نکات مهمی است که ایشان در راستای این تحول بر آنها تاکید می ورزند. در نتیجه فقها نقش محوری و اجتناب ناپذیری در فرآیند اسلامی سازی علوم انسانی بر عهده دارند و بدون ورود آنها، این فرآیند فاقد حجیت خواهد بود.